ناهموار

  • ۰
  • ۰

جمعه عصر

بله باز هم اول صبح با تباهی شروع شد و حالم واقعا بد بود. چیه این زندگی چیه این دختر بودن هان؟ اصلا چیز جذابی نیست. بقیه روزم فقط استراحت کردم که خوب شم و هنوزم در حال ریکاوری م و میگم کی باید نورو بخونم برای میانترم پنج شنبه؟! ای وای بر من.
  • bee
  • ۰
  • ۰

*پنج شنبه شب

آه که چیزی در روحم کم است.
  • bee
  • ۰
  • ۰

پنج شنبه ظهر

میدونی دلم میخواد همه اون کارایی که توشون شکست خورمو دوباره انجام بدم و توی همشون موفق بشم اما واقعا نمیدونم آیا وقت میکنم؟ و این که خب بعضیاشون دیگه نمیشه. نمیدونم برم یا نه. بزار به نیکو پیام بدم ازش بپرسم. اگه اونم نظرش موافق بود تو یکیشون امتحانش کنم. البته نمیدونم. بازم من که کار خودمو میکنم:) اما خب اون دفعه که نارحت شدم نمیخوام دوباره تکرار بشه. خب جدا ازین حرفاامتحانمو دادم و الان تا حدود زیادی خیالم راحته. هوا نسبتا تاریکه و دغدغه زیادی ندارم. میخوام فقط توی سکوت فکر کنم.چقد این اهنگ when ur feet dont touch the ground خوبهاونجاش که میگه کی همه چیز انقدر پیچیده شد؟‌چرا فقط منم که قوی نمیشم؟پی نوشت: اگه ثریا با شهریار ازدواج میکرد شاید دیگه هیچوقت این شعرا اینجا تو دست من نبودن و شاید دیگه اونوخ شهریار انقد بدبخت نمیشد... میدونی چقدر با چشمای شهریار ارتباط برقرار کردم.. من البته هیچوخ نمیتونم درکش کنم ولی واقعا وقتی آدم یه چیزیو به مرزش برسونه باارزش میشه و واقعا اون به مرزش رسیده. خلسه ای که از رسیدن به مرز ها و عبور کردن ازش حاصل میشه خیلی ارزشمنده و حتی اگه بقیه مردم نتونن اون خلسه رو درک کنن ناخودآگاه بهش احترام میزارن. اره همینه.پی نوشت 2: آه مطهره! که یک فکر طولانی به خودت بدهکاری. خیلی طولانی. نمیشود نوشت. باید با زبان فکر فکر کنم.
  • bee
  • ۰
  • ۰

چهارشنبه صبح

نور ملایم و گرمی از پنجره میاد داخل اتاق. تنها نشستم باکتری میخونم و به این فکر میکنم که شاید همه چیز ساده تر از اونی باشه که فکر میکنی. فردا میانترم سخت باکتری داریم و ب این فک میکنم که ایده ای ندارم ک چقد خوندم یا سخته یا اسون یا هر چی. فقط میخوام تموم شه. صبح یه نفرو نارحت کردم و میگم شاید اشتباه کردم. ادم باید خوشحالیاشو شیر کنه نه نارحتیاشو. هر جلسه ای ک میخونم تو گروه دو نفره خودم و محدثه گزارش میکنم. همه جا به طرز مشکوکی آرومه و انگار کائنات توی سکوت دستاشونو گزاشتن زیر چونه هاشون و از اون بالا بهم زل زدن و هیچی نمیگن. فقط شاید گاهی یکیشون بلند شه برای بقیه چایی هل دارچین بیاره و تو سکوت در حالی که بهم زل زدن چای مینوشن. و بعد دوباره مثل قبل میشن. خیلی عجیبه که نه قلبم نه مغزم و حس نمیکنم و هردوشون آروم شدن. شاید چون با ملیحه حرف زدم. باید ناخونامو بگیرم و برم چشم پزشکی، بعدشم باید آزمایش خون بدم. یه چیزایی م باید مدیریت کنم که از توی لیست کارام خطشون بزنم. با این که این هفته خوب درس خوندم نرفتم اون کافه کتابه چون حوصله نکردم. امروز تولد رضوانه و هوراع. پس فردا م تولد فائزه ست. باید یه لیست از کارایی که هی از ذهنم میگذره و به این فک میکنم که اگه انجامشون بدم چقد خوب میشه بنویسم و گرنه همشونو برای همیشه فراموش میکنم. یه چیز دیگه هم هست که میخوایم با ملیحه انجامش بدیم و اونوخ به یکی از آرزوهام میرسم و روحم اونوخ زیبا میشه. بله قراره یکی یکی انجامشون بدم و هیچ عجله ای هم نیست.
  • bee
  • ۰
  • ۰

-

برو قبل این که رفتنشونو ببینی کور شو قبل این که غمشونو ببینی بمیر ... فقط بمیر این دنیا اصلا ارزش نداره حتی آرزوهاتم حتی بزرگترینشون بی ارزشه... پی نوشت: چی میفهمی بی صدا و بی نهایت یواشکی گریه کردن ینی چی ینی من چه اشتباهی کردم که لایق این همه غصه باشم... پی نوشت ۲: دفعه قبلی که اینقدر عمیق ناراحت شدم و مجبور شدم یواشکی گریه کنم رو قشنگ یادمه. دوم دبیرستان بودم و چقدر تصور اشتباهی داشتم از این که قراره چی بشه و دارم چی رو به ناحق از دست میدم در حالی که خب واقعنم بد قرار بود بشه(ولی خب اولش بد نشد بعدش شد) ولی خب اخرش اونحوری نشد. انا خب ایندفه اصلا مثل اون دفه نیست. اصلا. حیاط خونمون-نکن اینکارو لازم نیست عدم دیفراست کردن کتلت یخ زده همش عقب انداختن یه کاری در حالی که باید انجامش میدادی و انقد ندادی
  • bee
  • ۰
  • ۰

OCD

خبر خوب این که من زنده میمونم:) پی نوشت:دختری که از ۸ صب تا ۸ شب بیرون دنبال دانشگاه و کاراش بوده و برمیگرده نیم ساعته چایی و قرمه سبزی میپزه و بعدشم میره درس بخونه چیه:)))) پی نوشت ۲: من چرا این شکلی شدم. بزا برم تو گروه هعی پیام بدم راحت شم.
  • bee
  • ۰
  • ۰

-

خب حالم بدتر شده ولی تخمم نیست چون فردا جدی پیگیر میشم که چه مرگمه. خب جدی چرا انقدر من تباهم؟ نکنه نقص ایمنی دارم؟ اصلا بعید نیست انقدر که با همه موجودات بجز آدما مهربونم حتمن به پاتوژنا هم واکنش نشون نمیدم:)))خب دیگه اصلن مهم نیست که سرم درد میکنه و بریم باکتری بخونیم:)
  • bee
  • ۰
  • ۰

هعی

درسم نمیاد فیلمم نمیاد خوندنم نمیاد بی حوصلم اثن نانوسا ۷۸ تا بازدید از کجا میاد؟!
  • bee
  • ۰
  • ۰
خببب امروز صب با یه ذره استرس (پنهان طبق معمول) بیدار شدم و یکم فیزیک خوندم ولی خب مرور کردم فقط. ساعت 10 امتحان دادیم بعدش برگشتیم و ناهار مزخرف سلف رو خوردیم و بعدشم برگشتم و مث خرس خوابیدم. دوباره فک کن مجبووور شدم تو اون حال خواب آلود پاشم ساعت 3 برم کلاس خاجوی! فی الواقع با این که خواجوی رو دوستش دارم ولی واقعا زمان بدی بود. و الان تازه تونستم لختی بیاسایم. باید یه پروپوزال بنویسم و چن روز دیگه میانترم باکتری داریم که واقعا سخت و زیاده و جدی باید فورس بزارم براش وگرنه نمیشه. یکم برای باکتری نگرانم ولی خب چه میشه کرد.ملیحه خیلی درس میخونه و بهم استرس وارد میشه. ولی خب به پانکراسم. میدونی دیگه چیع؟ یکم این روزا یکنواخت شده ولی من یکم نردم و خوشم میاد که همش تلاش کنم و اذیت بشم و فقط تایمای کمی رو به زور و با برنامه ریزی بسیار باز کنم واسه انجام دادن کارایی که دوست دارم. مثلا اگه خوب درس بخونم وسطای هفته میرم اون کافه کتابه که تو زیرزمینه یکی از فرعی های ابن سیناست و هر دفه که از کنارش رد میشم میگم یه روزی میرم. کتابی هم که در دست خوندن دارم(سقوط-آلبرکامو) داره یواش پیش میره ولی خب دوزش میدارم. میدونی در کل یکم شاید سخت باشه زندگی این روزا ولی ناراضی نیستم.تازه چن وخ دیگه هم میریم خونه و اونجا خیلی بیشتر میشه هر وخ بخوای بری بیرون و جنگل و کلا خوش گذروند. محدثه هم هست راستی:))) ایشونم دوستش میدارم. دیگه چی بنویسم؟ اممممم میدونی نوشتن افسردگیمو کم میکنه. نه افسرده نیستم. نه هستم. نه نیسم. نیستم نیستم. عه.میدونی یک چیز بدی که در رابطه با این فشار امتحانا و این صحبتا هست اینه که کمتر میتونی وقت کنی که با انرژی های کیهانی در ارتباط باشی. ینی سعی میکنم که متوجهشون باشم ولی باید تلاشمو متمرکز تر کنم. مثلا باید ببینم مهسا کی کتابمو پس میاره که تمریناشو بنویسم و انجام بدم. فی الواع انقده بدم میاد ازم کتاب امانت میگیرن پس نمیارن:((( خیلی دلم میشکنه. باید بهشون یادآوری کنم.انگشتامه که مینویسه و این کاملا نهایتش نخاعی باشه. مطمینم سیگنالی از بالاتر دریافت نمیکنه. زیبا ست.
  • bee
  • ۰
  • ۰
فی الواقع فردا امتحان دارم و نمیدونم چرا هر چی به امتحان نزدیک میشم درسم کمتر میاد.
  • bee