ناهموار

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ترم اول

الان ک دارم اینارو مینویسم دقیقا ساعت شیش و نیم عصره روز 8اسفنده.روی زمین توی خابگاه نشستم.ساکته.سحر اینجاس.خوابه.هوا بیرون یکم سرده.ترم اولم و حددودا دو هفته ای میشه ک از اومدم ب اینجا میگذره.خیلی وقته ک وبلاگ و بروز نکدمالان من ترم اولم.کلا فضای دانشگاه اونطوری ک فک میکدم نبود زیادخیلی شبیه دبیرستاننمیددونمکلا بچه هامونم خیلی تو جو کنکورن هنوز و علاوه بر اون بشدت خرخوننبعدش اینکه درسامون یکم زیاد و سخنه مخصوصا انااتومیاز حضور دو نفر از هم منطقه ای هامون اینجا حس بدی دارم چون بشدت با سهمیه اومدنولی خب ناراحتی بی مورده چون ک خیلیا هستن ک همینن و چ بسا بدترو خیلیا هم هستن ک حتی دانشگاه تهرانم قبول میشدن و اومدن اینجاب هر جالعاخه اینا حتی اندیشه و هم پیش خونی میکنن:)))خیلی اوسکول بازیهدیگه اینوهههه..ترم بالاییا خیلی برامون کلاس میان و ب نظرم ابدا کلاس گزاشتن نداره چون تنها مزیتشون ب ما اینه ک از ما بزرگترنبعد اینکهههمثل همیشه دارم دوباره ریسک میکنمریسک پذیریم خیلی بالاس نمدونم خوبه یا بد:)ولی اگ ریسک نکنم و کارایی و کنم ک همیشه همه کردن و میکنن و خواهند کرد ک منم مطمینا میشم یکی مث اوناولی اینطوری نیستبخاظر اینکه من فرق دارمولی میدونی چیهتا الان هیچ کار مهمی تو زندگیم نکردم تقریبا بخاطر همین حساس خلا میکنمحس بدیهمن الان 18سالمه و کار زیاد مهمی انجام ندادم ک واقعا تاسف بارهنگرانی دیگه ای ک دارم اینه ک وقتی ک ترم 14اینا بشم پیر بشم:(نمدونم...همش نگرانم ک جوون بودنم تموم بشه:(بخاطر همین تصمیم گرفتم ک از ثانیه ب ثانیه جوون بودنم..19سالگی..استفاده کنم و حسابیی کارایی ک باید بکنم وبکنم...دیگه چیز خاصی ندارم
  • bee