ناهموار

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

point

یه لحظه هایی از زندگی هست که انقد قشنگه ک دلت میخواد همونجا وایسی و وایسی و وایسیفک میکنی این دیگه اخرشه و چیزی رو از زندگی از دست ندادیاین لحظه ها معمولا حاصل موفقیت خاصی نیست، حاصل ی فداکاری بزرگه
  • bee
  • ۰
  • ۰

خسته نباش دیگه!

هر تلاشی کردی نتیجه گرفتیخب لعنتی میمیری یکم بیشتر تلاش کنی؟
  • bee
  • ۰
  • ۰

بغض

بدترین نوع بعض اونیه ک نمیدونم از کجا اومده چطوری اومده چیکارش باید کنم! و همش با خودم بگم من ک امروز خوشحال بودم پس چی شد؟!چرا اینجوری شد؟!ندونی ک واقعا از ی چیزی ناراحتم و چون همیشه همیشه انقد تظاهر ب بیخیالی کردم ک واقعا ی بخشی از درونم باورش کرده اما اون بخشی ک از ته ته دلم خبر داره میدونه چرا و از چی ناراحتم ولی فقط ناراحتیش تو ذهنم ه و دلیلش و اثن خودمم نفهمم ، یا این ک دارم تقاص اشتباه هایی ک قبلا کردم رو اینجوری پس میدم....آدمایی ک ب هر شکلی ناراحتشون کردم ولی حقشون نبوده اینطوری باهاشون رفتار بشه، دل هایی ک شکستم ولی تهش فقط قصد کمک رسوندن بوده و بس...یا شایدم ی نفر ک برام مهمه ی جای دیگه ی دنیا ناراحته و ناراحتیش داره این شکلی منو ناراحت میکنه، یا شایدم ناخودآگاهم ناراححته ک چرا دارم تنبلی میکنم و از وقتام استفاده نمی کنم، شایدم تو جهانی ک موازی اینجاست من ناراحتم حالا ب هر دلیلی، اما انقدد زیاد ناراحتم ک بازتابش داره بهم می رسه...!شایدم خدا دیگه دوسم نداره...
  • bee
  • ۰
  • ۰

تغذیه؟!!!

-رشته ت چیه؟+پزشکی-ترم چندی؟+میرم دو-همینه اینقد فابریکی!ما هیچ ما نگاه!
  • bee
  • ۰
  • ۰

امروز

No PainNo Gainشوخی کردم:)
  • bee
  • ۰
  • ۰

999

گاهی دلت میخواد به خودت بقبولونی و باور کنی راستش همین جیز غیر ممکنیه ک داری بهش فکر میکنی و این نقطه از زندگی از مبهم ترین نقاطشه...
  • bee
  • ۰
  • ۰

آخرش که چی!

مشکل و نقیضه ی این وسط اونجاش بود که هر چی میگذشت و از اوون ایهام اولش در میومدیُ وقتی که بیشتر درباره مسعله میفهمیدی و آها! های بیشتری مغز نداشته ت رو قلقلک میداد بعد وارد ی فاز جدیدی میشدی ، که توش میفهمیدی که حقیقتا؛ چیزی نمیدونی!و این جاست که هم برای آدم تناقض پیش میاره و هم این که یکم آدمو دلسرد میکنه و هم این ک شاید خیلی ارزشمند باشه که بتونی متوجه بشی ک واقعا و ب معنای حقیقی من کسی نیستم و چیزی نیستم و چیزی نمیدونم....اما ب هر حال باید قدر اون نقطه عطف رو دونست که از فاز من بلدم!! تغییر پیدا میکنیم به قطب مخالفش...پی نوشت: این روز ها انقدر فضای مجازی لامصب گند زده به زمین و زمان ک نمیدونم از کجاش بنویسم:/بیایم بگذریم از همه ی قضاوت های نادرست و بیجا و بدون داشتن اطلاعات و ناشی از اوایل همون مسیر من بلدم!!! بودن ها! و تبعاتی ک همین اظهار نظر های بی جا در حوزه هایی ک ازش چیزی نمیدونیم شده داشته و همین طور بگذریم از این ک هر روز شاهد مزخرفات بسیاری از زندگی سایر افراد هستیم ک ذره ای به ما ربطی ندارد و البته خود بنده هم از این ماجرا مثتثنی نیستم و این که همین ب اشتراک گذاشتن هایمان باعث میشود برخی فکر کنند و تا حدودی شاید هم درست فکر کنند که حالا ما حق داریم توی این شخصی ترین مساعل زندگی فلان اظهار عقیده کنیم و بگیم ک نظر ما چیه! در حالی ک من چیکاره م ک بخوام فلانی رو نقد کنم و اثن زندگی اون ب من چه!ای کاش خیلی خیلی بیشتر ب من چه میگفتیم!خودم هم اگه عادت کنم بیشتر ب من چه بگم به نظرم خیلی خوب باشه!:)داشتم میگفتم، حالا بگذریم از این که این همه نرم افزار های ارتباطی گند زده ب زندگیمون ! و ای کاش و هزاران بار ای کاش ک همون زنگ زدن و اس ام اس دادن می موند، که لااقل هر کی پول میداد حرف میزد!!!! و انقد حرف مفت و شاهد نبودیم!بعد مثلا من دیر جواب بدم ناراحت میشن !چرا؟!چون انلاین بودی و جواب ندادی!!!خب این یعنی این ک وقت نداشتم،دلم نخواست،یا اثن حرفت الان برام انقدرا مهم نیسو این نباید باعث ناراحتیت بشه و ای کاااش ک نشه!بعد ی کار میکنیم ک نفهمن انلاین بودی!(واقعا ببخشید ک من انلاین شدم!(این جا ب من چ خیلی ب کار میاد...))فرداش!:-مطهره! تو برا منم لست سین شدی؟!+عه بزا الان مارکت میکنم:/و اینجا من واقعا حرفی ندارم برا گفتن://///اثن چی داشتم مینوشتم؟!رشته کلام از انگشتم در رفت!ی چیز دیگه هم یادم اومد...واقعا یکی از سخیف ترین حرکت هایی ک توی عمرم دیدم و یکی از بی ارزش ترین و پست ترین فردی ک باهاش برخورد داشتم ادمین پیج تیلور فکتس بوده....چرا بعضیا فکر میکنن فالوعر بالا داشتن برمیگرده ب نوعی برتری در اون ها؟واقعا برام غیر قابل درکه....دیگه این ک این روز ها واقعا نیاز دارم ب یک هاله ای از هشدار که ارامش ما را نخراشی ! ک هر کی منو ببینه یا این ک اسم منو تو موبایلش ببینه این جلو چشاش ظاهر شه و تو دلش حس کنه نه بابا این دختره خونوک چیه ولش کن!یچیز دیگه هم میخواستم بنویسم....آها!حیف از 19 سالگی ک داره اینجور سریع میگذره:(یجایی شنیدم!!(کاملا معتبر!!!!) که ادم تو 9 سالگی،19 سالگی،29 سالگی،و ... ی فرشته مرگ رو میبینه!یعنی کجا می بینمش؟من ترجیح میدم ک بفهمم اون کیه:) وگرنه چ فایده ای داره کی باشه و کی و کجا ببینمش!همیسه دلم میخواست ی مطلب در مورد این بنویسم که اگر ی بار دیگه ب دنیا بیام،توی زندگی بعدیم، دلم میخواد چ جوری باشم!(من ک میدونم تو زندگی قبلیم کی بودم!اما نمیگم چون ی رازه:)....الان فک میکنم ک دلم نمیخواد مث دو تا زندگی ای ک تا الان داشتم دختر باشم:)دلم میخواد این دفه ی رهبر سیاسی باشم ک ب خیلیا کمک میکنه نترسن و  بی پروا و آزادانه فکر کنن و عمل کنن، یا شایدم ی نویسنده تنها و گوشه گیر ک عصرا میره کافه و با ی خودکار و ی دفتر با کاغذای قهوه ای و ی سیگار روی لبش از پنجره ب بیرون نکاه میکنه و گهگاهی ی چیزایی مینویسه و هر دفه هم قهوه تلخ سفارش میده!،یا شایدم ی ریاضیدان بشم،از همونایی ک کم حرف میزنن و خیلی حالیشونه و ته ی اتاق روی کاغذ خودکاراشون خاک میخورن!،شایدم ی دختر کوچولو بشم ک همه دخترونه ها رو انجام میده،هر چی دلش میخواد خوشحالی میکنه و توی دنیای خودش با پرنسس بودنش حال میکنه ولی توی 11 سالگی توی ی سانحه بدون درد می میره و هیچ وقت دنیای آدم بزرگارو تجربه نمیکنه!،حاضرم هر کودوم از اینا باشم( و چندین مثال دیگه ک فعلا در حوصله نمیگنجه)،اما هیچ وقت دختری نباشم که توی دهه دوم یا سوم عمرش صاحب خانواده جدیدی میشه و زدگیش رو دراینده صرف خانواده جدیدش و ب ثمر رسوندن اونا میکنه!واقعا دیگه خستگی داره بهم چیره میشه!چرا این همه جرت و پرت تایپ کردم
  • bee
  • ۰
  • ۰

coment on myself

ای کاش بهتر از اینی ک هستم بودم:(
  • bee
  • ۰
  • ۰

چشم هایش

-من تو خونه م تلوزیون ندارم! +کاش منم نداشتم... (و اشتباهی ک رخ داد...)
  • bee
  • ۰
  • ۰

۲ شهریور

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را حوصله ها را... پی نوشت:بنویس!
  • bee