ناهموار

  • ۰
  • ۰

همهمه

روز هایی ک کنکور داشتم فرصت زیادی برای فکر کردن نداشتم و مدام خودم رو و زمین و زمان رو سرزنش میکردم ک چرا باید من توی این مسیر باشم ک اصلا ازش راضی نیستم.زندگی کنکوری برام مثل سوزوندن روز های زندگیم بود و همیشه میگفتم چرا من باید اینجا باشم؟چرا باید مجبور باشم برای پیشرفت علمی و رسیدن ب چیزی ک میجوام همش تست بزنم و این مطالب احمقانه رو ب ذهنم بسپرم؟کنکور واقعا احمقانه بود.همیشه ی نفر(شاید خودم)توی ذهنم برام سخنرانی میکرد!در مورد همه چیز!چقدر هم خوب حرف میزد!طوری ک جملات فصیحش خودم رو هم ب تعجب وامی داشت ک این داره واسه خودش چی میگه و مدام دنبال یه فرصت بودم ک اون ها رو بنویسم اما همیشه یا فرصت نبود یا اگر هم فرصت بود حس میکردم این نوشتن وقت هدر دادنهولی الان ک کنکورک رو دادم دیگه یک صدای واحد نمیشنوم بلکه چندین نفر با هم حرف میزنن و ب هم مجال نمیدن ک حرف اون یکی تموم بشهآرزو هام باهام حرف میزنن....تو نباید اینجا باشی...اما فکر میکنم بهتره فعلا توی برکه ی آرومم سنگ نندازم و منتظر اعلام نتیجه کنکور بمونم تا ببینم قراره خدا چی رقم بزنه....ولی دست روی دست گذاشتم درست نیست و سعی میکنم وقت هدر ندم پی نوشت:وقت زیادی هدر دادم
  • ۹۵/۰۵/۰۷
  • bee