ناهموار

  • ۰
  • ۰
سلام!روز های اول فرجه هارو میگزرونیم!امروز روز سومه..حدودا یک ماه فرجه داریم.بیشتر تصمیم دارم پست بزارم و گزارش کار هام و اینجا بنویسم:)آخر امروز گزارش کار مینویسم:)امروز یکشنبه 14 خرداد هستشجزوه فیزیولوژی 1 رو خوندم.تا حدودی از فیزیولوژی خیالم راحت شد ولی ابدا دلیل نمیشه ک فیزیو رو تموم کده باشم.گایتونم باس نگا بندازم.فقط از سرم فلنی ردش کدم:)اندام تحتانی رو شروع کردم:)
  • bee
  • ۰
  • ۰

اول خرداد 96

باورم نمیشه چقد زود شد اول خرداد96!ینی سه ماه از سال 96 گذشت!امروز تولد مامانه ولی من دانشگام و فقط زنگ زدم بهش تبریک گفتم.دیگه اینکه تا یکی دو هفته دیگه هم بیشتر کلاس نداریم و بعدش امتحاناتمون شرو میشهترم یک چقققددد زود گذشتخیلی خیلی خیلی زودتر از اونی ک فکرشو میکردم گذشتینی قراره بقیه ش م همینطوری بگذره؟!واقعا وحشتناکه....کار مهمی تقریبا نکردم این ترم ولی راضیماز ده تا 7 تا از خودم راضی مترم بعد ب خودم قول میدم کلللی \یشرفت کنمدیگه اینکه امتحان میانترم اناتمی داریم و خیلی سخنهدیگه چی بگمحرفی نیس فلن
  • bee
  • ۰
  • ۰

ترم اول

الان ک دارم اینارو مینویسم دقیقا ساعت شیش و نیم عصره روز 8اسفنده.روی زمین توی خابگاه نشستم.ساکته.سحر اینجاس.خوابه.هوا بیرون یکم سرده.ترم اولم و حددودا دو هفته ای میشه ک از اومدم ب اینجا میگذره.خیلی وقته ک وبلاگ و بروز نکدمالان من ترم اولم.کلا فضای دانشگاه اونطوری ک فک میکدم نبود زیادخیلی شبیه دبیرستاننمیددونمکلا بچه هامونم خیلی تو جو کنکورن هنوز و علاوه بر اون بشدت خرخوننبعدش اینکه درسامون یکم زیاد و سخنه مخصوصا انااتومیاز حضور دو نفر از هم منطقه ای هامون اینجا حس بدی دارم چون بشدت با سهمیه اومدنولی خب ناراحتی بی مورده چون ک خیلیا هستن ک همینن و چ بسا بدترو خیلیا هم هستن ک حتی دانشگاه تهرانم قبول میشدن و اومدن اینجاب هر جالعاخه اینا حتی اندیشه و هم پیش خونی میکنن:)))خیلی اوسکول بازیهدیگه اینوهههه..ترم بالاییا خیلی برامون کلاس میان و ب نظرم ابدا کلاس گزاشتن نداره چون تنها مزیتشون ب ما اینه ک از ما بزرگترنبعد اینکهههمثل همیشه دارم دوباره ریسک میکنمریسک پذیریم خیلی بالاس نمدونم خوبه یا بد:)ولی اگ ریسک نکنم و کارایی و کنم ک همیشه همه کردن و میکنن و خواهند کرد ک منم مطمینا میشم یکی مث اوناولی اینطوری نیستبخاظر اینکه من فرق دارمولی میدونی چیهتا الان هیچ کار مهمی تو زندگیم نکردم تقریبا بخاطر همین حساس خلا میکنمحس بدیهمن الان 18سالمه و کار زیاد مهمی انجام ندادم ک واقعا تاسف بارهنگرانی دیگه ای ک دارم اینه ک وقتی ک ترم 14اینا بشم پیر بشم:(نمدونم...همش نگرانم ک جوون بودنم تموم بشه:(بخاطر همین تصمیم گرفتم ک از ثانیه ب ثانیه جوون بودنم..19سالگی..استفاده کنم و حسابیی کارایی ک باید بکنم وبکنم...دیگه چیز خاصی ندارم
  • bee
  • ۰
  • ۰

دی ماه

الان ک دارم این متن و مینویسم نیمه شب 22دی ماه 95هست. کنکورم و خیلی وقت \یش دادم و با تفاوت ناچیزی نیمه دوم مشهد قبول شدم:به جای نیمه اول... عیبی نداره این روزا روزاش و کارای عادی م و میکنم.مثلا امروز صب تا ظهر دنبال کاغذ بازی های اداری بابا بودم و اینجور کارا یا مثلا تو کارای خونه ب مامان کمک میکنم...ولی شب ها و عصر هام بیشتر دست خودمه و بیشترشو کتاب میخونم یا فیلم میبینم یا اینکه میرم تلگرام یا اینستا یا بعضی وقتا هم نقاشی میکشم... دیگه چی بگم.....دلم میخواد ک زودتر برم دانشگاه یچیز دیگه هم ک میخواستم مکتوب کنم در مورد تضاد های ارزشی بزرگیه ک تو ذهنم هستنمیدونم چی درسته و چی غلط یا مثلا چیزی ک غلطه همیشه غلطه؟یا ی تبصره هایی هم ممکنه وجود داشته باشه...اخه هر طور ک فکر کنم اگه انسانیت رو مرجع رفتاری مون قرار بدیم شاید یاختلاف های جزغی ای با مذهب بوجود بیاد ولی اگر اینکارو انجام بدیم ب ارمانشهرمون نزدیکتر بشیم. کی میدونه؟شاید مذهب رو درست برامون تعریف نکرده باشن و انسانیت مورد تعریف مذهب رو ب شکلی ک ب نفع خودشون باشه تحریف کردن ب هر حال فکر کنم اینم از جمله سوالاتیه ک هیچ وقت جواب واضحی براش از سوی یک انسان معقول ومنطقی دریافت نخواهیم کرد... ب.ن.چقد زیرک و دورنگ بود...هر چندن میدونم دورنگ و درسته یانه.ولی زیرک صددرصد.دیدی چ طوری با نکوهش گروهی امد و خودش همون ها شد ب.ن.شخص خاصی رو نمیگم.خودم رو میگم ب.ن.چ فرقی میکند۸
  • bee
  • ۰
  • ۰

اواخر تابستان

الان امروز دیگه نزدیک ب وقت های اعلام نتیجه نهایی کنکور هستیم .هر چی خدا بخواد.همین و فقط میتونم بگم چون دیگ اختیاری ندارم ک نتیجه رو تغییر بدم .هر چند ک تو کتاب میدان نوشته بود ما فکر میکنیم پس تاثیر میگذاریم.من همیه تو ذهنم بوده ک مشهد میارم.فکر کنم همین بشه.این پست ادامه دارد....
  • bee
  • ۰
  • ۰
کلا خیلی خیلی خسته کننده و یکنواخت و کسالت اوره از روزمرگی متنفرم و این ک  هر روز یک کار رو انجام بدم.اما وضعیت فعلی من از انجام دادن یک کارب انجام دادن هیچ کار تنزل پیدا کرده و رسما یعنی مرگ.واقعا دلم میخواد زودتر نتیجه کنکور بیاد و ببینم کدوم دانشگاه قبول شدم.خدا کنه مشهد یا تهران قبول شم.عالی میشه.همش دلم گرفته و ناراحتم هر چند شاید دارم ب خودم تلقین میکنم.همش ی مسعله جزعی هست ک ناراحتم کنه...هرچند بهتره ک روش سعوو رو در پیش بگیرم و ساده تر بگیرم همه چیز رو.این طوری مسلما بهتر خواهد بود.از صبر کردن متنفرم و ب قولی چرا هیچ وقت هیچ چیز همین حالا نیست؟امروز با مطهره طورانی رفتیم بیرون و تقریبا خوش گذشت خیلی.از ده میدم 6.زمانش کم بود دیر ب فکر افتادم ک بریم.خیلی دوست پایه ایه همین ک گفتم بیست دقیقه بعد سر قرار بود واقعا دوست خوبیه .منم باید البته بهش کمک کنم امسال میخواد دوباره کنکور بده.باید حواسم باشه ک انقدر خودم رو برای هر جیز بی ارزشی ناراحت نکنم و غیر مستقیم حرف زدن هامو تا حد زیادی تقلیل بدم.ب این فک کنم ک مشکلاتی ک الان دارم 5 یا10سال دیگه چ طوریه و مشکلات الانم اون وقت اصلا هیچ اهمیتی نداره و زمان همه چیز رو حل میکنه.این تابستون کار های مهمی انجام ندادم و این من رو ناراحت میکنه.تا اون موقع* هم هر کاری از دستم بر بیاد میکنم..اینا هیچ وقت نباید یادم بره برای همین همش مرورشون میکنم.الان کاری ک میتونم بکنم استفاده از وقتمه.همین.حرف خاص دیگه ای ندارم.بزن بر طبل بیعاری ک آن هم عالمی دارد.شاعر میگه.
  • bee
  • ۰
  • ۰

حامد پهلان

افسردگی گرفتم رفتم یکیدو تا حامد پهلان دانلود کنم دیدم متنش هم نوشته یکی دو خط خوندم دیدم ب شعورم توهین مییشه بزا افسرده بمونم
  • bee
  • ۰
  • ۰

سوگند

هیچ وقت تسلیم نشو ب حالت گذار نسبی ای ک خیلیا باهاش حال میکنن اما بعد کل زندگیشون حسرت میخورن ک چرا این غلط رو کردن و درگیر کردن خودشون رو ب این باتلاق بی فایده و دست و پا گیر موقتی میشن
  • bee

Make a wish

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • bee
  • ۰
  • ۰

همهمه

روز هایی ک کنکور داشتم فرصت زیادی برای فکر کردن نداشتم و مدام خودم رو و زمین و زمان رو سرزنش میکردم ک چرا باید من توی این مسیر باشم ک اصلا ازش راضی نیستم.زندگی کنکوری برام مثل سوزوندن روز های زندگیم بود و همیشه میگفتم چرا من باید اینجا باشم؟چرا باید مجبور باشم برای پیشرفت علمی و رسیدن ب چیزی ک میجوام همش تست بزنم و این مطالب احمقانه رو ب ذهنم بسپرم؟کنکور واقعا احمقانه بود.همیشه ی نفر(شاید خودم)توی ذهنم برام سخنرانی میکرد!در مورد همه چیز!چقدر هم خوب حرف میزد!طوری ک جملات فصیحش خودم رو هم ب تعجب وامی داشت ک این داره واسه خودش چی میگه و مدام دنبال یه فرصت بودم ک اون ها رو بنویسم اما همیشه یا فرصت نبود یا اگر هم فرصت بود حس میکردم این نوشتن وقت هدر دادنهولی الان ک کنکورک رو دادم دیگه یک صدای واحد نمیشنوم بلکه چندین نفر با هم حرف میزنن و ب هم مجال نمیدن ک حرف اون یکی تموم بشهآرزو هام باهام حرف میزنن....تو نباید اینجا باشی...اما فکر میکنم بهتره فعلا توی برکه ی آرومم سنگ نندازم و منتظر اعلام نتیجه کنکور بمونم تا ببینم قراره خدا چی رقم بزنه....ولی دست روی دست گذاشتم درست نیست و سعی میکنم وقت هدر ندم پی نوشت:وقت زیادی هدر دادم
  • bee