ناهموار

۵۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

9

چرا وقتی با صدای خیلی خیلی خوشحالم با مامان حرف میزنم همش میپرسه چرا نارحتیاز کجا میفهمه
  • bee
  • ۰
  • ۰

**

من ناراحتمخیلی ناراحتمخیلی خیلی خیلی ناراحتممن ی بغض زیادی تو گلومه ولی باید خودمو خوب و خوشحال نشون بدم .
  • bee
  • ۰
  • ۰

=o-u

hahahahahahaha i coulddddddd
  • bee
  • ۰
  • ۰

*

از تفریحات سالمم میتونم ب تماشای عکسای نوجوونی دوستام تو فیس بوک اشاره کنم و این ک چقد خودشون فک میکردن کول ن:)))))چقد خندیدم:)
  • bee
  • ۰
  • ۰

:"/

هم اتاقی اصولگرام ک از قضا هم کلاسیمم هست امروز سر کلاس فیزیو پا شد رفت بیرون و اخر کلاس ک تموم شد اومد کیفش و اینا رو ورداشت رفت. خب این خ پروسه نرمالیه نمیدونم چرا از اون موقه شاید ۵ بار از من پرسیده ک ضایه بوده یا نه:| و این ک الان برداشت ب من گف انقد نگران این مسعله بوده ک ناهارشو نتونسته بخوره:|||میخواستم بهش بگم ولی روم نشد و گفتم شاید ناراحت شه از این حرفم ولی واقعا هیچکس شاید حتی متوجه نشده بود ک اون رفته بود بیرون و حتی اگه هم متوجه میشد اثن چیز خاصی نبود اخه:|ولی حقیقتش اینه ک مردم اصلا فکری نمیکنن ک بخوای بهش اهمیت بدی و حتی اگه فکری هم بکنن اهمیتی ندااره واقعا چرا بعضی وقتا انقد خودمونو اذیت میکنیم:||||
  • bee
  • ۰
  • ۰

^_^

محدثه میگه مانتو سورمه ای عه رو بپوشم ولی همیشه همونو میپوشم تازه م شستم اتو نداره، نیکو میگه ابی روشنه و بپوش ولی اونم تازه شستم اتو نداره؛ زرشکی عه م خوبه ولی ی دکمه ش افتاده فک کنم هرگز درستش نکنم؛ سفیده م ب شلوارم و کفش کتونی نمیاد؛ اون یکی سورمه ای عه م بلنده ب شلوارم ک یکم گشاده نمیاد، صورتی و چارخونه م اسلام ب خطر میوفته، خودم دوس دارم نخودی ه و بپوشم ولی ملیحه میگه خعلی گشاده، پس چی بپوشم هیچی ندارم که:/ شاید باورم نشهه ولی الان فهمیدم چی بپوشم:|حواسم اثن بهش نبود:]
  • bee
  • ۰
  • ۰

-_-

هی تویی ک هر چی میگم میگی افرین جرعت داری خودتو معرفی کن من ک شوخی ندارم:/
  • bee
  • ۰
  • ۰

یکم دیگه همت کنیم ۲۰۰ تا بشه*_*
  • bee
  • ۰
  • ۰

#

اگه اینی ک هی میگه افرین و پیدا کنم دونه دونه موهاشو میکنم^_^
  • bee
  • ۰
  • ۰

*_*

داشتم برا خودم با صدای بلنندد سخنرانی میکردم ک اره تو خیلی اوسکولی ک زندگیتو هدر میدی باید خوشحال تر ازین حرفا باشی و کلی دلیل میاوردم براش و اینا، بعد ک قانع کردم خودمو گرفتم با خودم اواز خوندم،حالا حرکات موزونش بماند:') یهو ی احساس خاصی کردم برگشتم عقب دیدم ی نفر پشت سرمه:]با چترم صورتمو استتار کردم ک نفهمه من دیوونم:)))میدونی خیلی هیجان انگیزه ک بفهمی ی نفر تو دنیا فهمیده تو واقعا کی هستی هر چند ک اون رو نشناسی و اونم نشناستت.شاید ب خاطر این بیشتر از این ک خجالت زده شده باشم یا ناراحت ، خوشم اومد-_- البته مهم نیست امشب خیلی خوش گذشت^_^
  • bee