ناهموار

  • ۰
  • ۰

یک هفته هست توی خودم تاب می خورماز قرص های قرمز اعصاب می خورمدست از سرم نمی کشد این فکر لعنتیکابوس این که عشق تو باشد موقتیتو درد می کشی ... به خدا درد می کشممن درد را به شیوه ی یک مرد می کشمدکتر نمی روم ، به همین گریه ها خوشمپر می کنم درون خودم بشکه بشکه سم!سیگار می کشم که خودم را تلف کنمباید وسیله را به فدای هدف کنموقتی دلیل درد مشخّص نمی شوددرمان این روانیِ...نه-پس نمی شود!حالم بد است ، قرص به دادم نمی رسدآدم که بی دلیل به آدم نمی رسدحالا رسیده ام به تو ، تنها دلیل منقربانی تو می شوم ، امّا خلیل من-تکلیف من بگو که بفهمم چه می شود"آندوسکپی"که چاره ی دردم نمی شوداز بین دردها به خدا سکته بهتر استجان تو نه ، به جان خودم بار آخر است□یک هفته پیش قصّه ی خود را نوشت ، مُرداز عشق بی حضور خودت تا نوشت مُردغم ریخت در خودش ، سرطان غزل گرفتپیچید دور پاش غزل ها ، نوشت مردمی خواست کلّ زندگی ات را غزل کندوقتی رسید قصّه به اینجا نوشت : مُرد!حق با شماست، عشق شما سهم او نبودبی خود برای این همه رؤیا نوشت مرد□دیشب یکی کنار مزارم نشسته بودسنگ سیاه روی سرم را شکسته بودگفتم به او که مرده کسی را نمی خورد از زیر سنگ نان کسی را نمی برداز دست کیست زخم عجیبی که خورده ام؟حالا برو ، تو را به خدایم سپرده ام□من مرده ی روانی هر روز هفته امباور کنید مُرده ام ، از دست رفته امامید صباغ نو پی نوشت: من همش ازین شعرا ک میخونن تو دلم میگم چقد خز و بی ارزش ولی بیشتر از همه همین شعرارو میخونم یا این ک اهنگای خزی مث شهرام شب پره گوش میدم ک با همه وحودم معتقدم خزه و ادمای مزخرف ازینا گوش میدن یا این ک بخوام فیلم ببینم هنگور و دلقک بازی و کلا ترجیح میدم ب فیلمایی ک اسکار گرفتن و اینا. در حقیقت انسان تمایل زیادی ب ابتذال داره هر چند ک واقف باشه ک اینا مبتذله.فی الواقع ابتذال برای آدمی جذابه چراشو نمیدونم ولی شاید چون آدم میخواد زمانی رو که در اختیارشه و میخواد ازش برای انبساط روحی استفاده کنه رو ترحیح میده ب ی کاری بگذرونه که انرژی کمتری ازش بگیره و اون رو ب خنده واداره یا سطوحی از مغزش رو درگیر کنه ک دم دست تره یا همچین چیزایی. الان ک دارم از خواب تباه میشم چرا دست از حرکت انگشتانم از روی این کیبورد برنمیدارم؟نمیدونم ولی دلم میخواد ثبت کنم ک خوشحالم از این که روی تخت خودم دارم میخوابم و ناراحتم ک مینودشت دانشگاه علوم پزشکی نداره و خستم ولی نمیخوام تموم کنم نوشتن این متن بی ارزش رو و این ک دیگه میخواستم ثبت کنم که فردا اگه بیشتر از امروز درس خوندم تا شب؛ شبش با دایی میریم بیرون:))
  • ۹۷/۰۳/۱۴
  • bee

نظرات (۵)

بیچاره کسی که بعدا قراره تحملت کنه
کامنت اولی حرفتو از طرف خودت بزن :|
من میخواستم باهاش برم خارج:))))
دلیلی داره صباغ نو اینقدر تو شعراش از فصل پنجم و مرداد و... صحبت کرده؟

به مردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم

فصل پنجم تویی، یقین دارم
میشود رفع غصه و غم کرد
بر تخت خود بخواب و به جمشید ها بگو
این مرد قصد غارت و اسکندری نداشت

امیدصباغنو
اینم جا موند:

تبعیدی ام از اشتیاق گندم چشمت
عاشق ترین مردم به فصل پنجم چشمت

تو از حوالی مرداد خسته آمده ای
تو یادگار چهل غربت غم انگیزی