ناهموار

  • ۰
  • ۰

تابستان اوایل

بالاخره تابستون از راه رسید و فکر کنم امروز سومین روزش باشهتا الان کاری ک کردم این بود ک چنتا کتاب ورق زدم و خوبه راضیم :)میدونی چیه..پاعولو کوعیلو عالیه:)به قول بابا هر کتابی با نویسندگی پاعولو کوعیلو دیدی در خریدش تردید نکن:))اینو گوش کن:...وقتی متوجه شدند با اقتدار و عامیانه از انها میخواهم به ان مرد کمک کنند یکی شان پرسید :شما یک مقام دولتی هستید؟هیچ تصوری نداشتند که من کی ام-نه خیر اما همین الان باید این مشکل را حل کنیمسر و وضع خوبی نداشتم خون ان مرد تی شرتم را لک کرده بود شلوار کوتاهم بازمانده ی یک شلوار جین قدیمی بود و خیس عرق.یک آدم معمولی و گمنام و ببدون هیچ قدرت و اختیاری بودم.چیزی نداشتم جز خستگی ده ها ساله ام از دیدن ادم هایی ک روی زمین میخوابیدند خستگی ز این ک هرگز کاری نکرده ام. این همه چیز راع عوض کرد.در زندگی لحضاتی هست ککه ادم فراتر از هر مانع و ترسی قرار میگیرد .لحضاتی هست که چشم های آدم حالت دیگری را به خود میگیرند و دیگران میفهمند بسیار جدی هستی.پلیس ها همراهم امدند و امبولانسی خبر کردند....پی نوشت:حین تایپ کردن این متن داشتم به این فکر میکردم که ی وبلاگ دیگه بزنم و قسمت های جالب کتابایی که میخونمو توش بنپسیم ولی یادم اومد ک چ قولی ب خودم دادم...تعویض تایم دات ای ار با یک تقویم و نوت موبایلم با دفترچه یادداشت و تلفن زدن به جای پی ام های متوالی...به نوشتن قسمت های جالب کتابایی ک میخونم توی همون سررسیدم ادامه میدم و میدونم پشیمون نمیشم:)
  • ۹۶/۰۴/۲۹
  • bee