ناهموار

-

فی الواقع چقد این تابستون دوست جدید و باحال پیدا کردم.

.

فی الواقعععع!!! چرا من برام مهم نیست؟! نمیدونم خوبه یا بد ولی کلا روانم ک ازاده و خوبه:)

.

یادم باشه یه پست در مورد بیخبری خوش خبری بزارم.

.

فی الواقع کی وقت کردم انقد نرد بشم که ساعت ۱۰ و نیم شب بجای این که مانتو و شال گل گلی و عینک افتابی گرد (منتها الان شبه) و بند عینک رنگاوارنگ بزنیم و احمدآباد دور دور و خرید لباسای گل گلی، توی همون احمدآباد و همون ساعت با کوله پشتی و مقنعه و کفش کتونی، خودمونو جای مریض بزنیم تا بریم پیش دکتر و ازش یه سوال بپرسیم در مورد کیسمون ک نمیتونیم از دکتر میرفیضی بپرسیم چون که از الکی گفتیم فیزیوپاتیم و لو میریم. فی الواقع هنوزم بعضی روزا اون حالت اولی ک توصیف کردم هستم (شایدم بیشتر) ولی خیلی احساس کردم ی طوری شدم انقد که به یه جنبه های خاصی از زندگی دارم خیلی اهمیت میدم تو این برهه.

.

این اهنگه خون دلها خورده ایم افتاده تو سرم مگه میره لنتی

.

who cares?! I am amazing:)
چققدد اخه من گووودوووعمممم*_____*

.

به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم.

.

خدایی چقد کمیته تحقیقات احمقانه ست.

.

امروز خیلی خودم بودم از همه نظر