صدای من از یه گوشه خاموش فراموش شده میاد، تنها در ۳۲۱ تاریک و اندکی سرد در آستانه ترمی جدید تو دانشکده ای که از همه آدماش بدم میاد، و صدای ابتهاج که پشت سر هم ارغوان میخونه و کتاب خاطرات یک مغ که کنارمه و بش فکر میکنم ولی سرم درد میکنه و نمیتونم بخونم و خاطرات تابستون و این ک کاش تموم نمیشد و اگه یک ساعت دیگه این وضع ادامه پیدا کنه صدام دیگه هیچوقت شنیده نمیشه.