ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

ریا نباشه از این که داف باشگاهم حقیقتا خوشحالم. دمبل بازی داره واقعا نتیجه میده بعد ۱۱ ماه تمرین :") 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۱۰
bee

هیچ وقت آدم نباید سعی کنه کسی رو هر چقدر هم بهش نزدیک باشه مووان بده! خیلی حالم بد شد از حرف فاطمه! به تو چه آخه که برای من زید پیدا کنی!!

.

مساله اینه که اون هر چیزی میخواست رو از من گرفت! و من همه رو بهش دادم! دیگه چیزی برای کنجکاوی و به دست آوردن براش نمونده بود. بعد هم میگفت که آره تو مشکل داری!

 

دارم از دلتنگی میمیرم :)))) و شب هم کشیکم. نایس.

.

^^

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۴۹
bee

وضعیت ناخن هام تاسف اوره. به خاطر این که نگه داشتم دقیقا قبل عروسی برم و انگشت اشاره ام شکست ناخنش! دیشب گوشی ام رو روی صدا گذاشتم و خوابیدم چون قرار بود تماس مهمی داشته باشم که هنوز هم زنگ نزده و نگرانم. صبح زود بیدار شدم و صبونه تخم مرغ آب‌پز و پنیر خامه ای با قهوه خوردم. الانم کتابمو میخونم و میخوام فقط ذهنم رو آروم نگه دارم. 

.

امروز حالم بهتره و توی سوروایو کردن موفق بودم. 

.

روز خوبی بود امروز. با فاطمه رفتیم طرقبه، کتابمو تموم کردم، رفتیم قهوه خوردیم و خرید کردیم و برای روز عروسی برنامه ریزی کردیم. امروز نسبت به صحبت های فاطمه راجع به شوهر و عروسی آژیته نشدم و دلم نمیگرفت که من تنهام و تونستم مکالمه واقعی برقرار کنم. علی رغم این الان که ساعت ده شبه و کل روز رو ناراحت نبودم، یکمی دلم برای بغلش تنگ شده و فکر میکنم هنوز خیلی دوستش دارم. هیچ وقت یادم نمیره چه دوست داشتن قشنگی داشتم. صادق و مهربون و جذاب بود برای من. خیلی تلاش کردم ولی اون نخواست. آدم عشق رو نمیتونه به زور توی زندگی اش نگه داره، ولی میتونه با خاطراتش زندگی کنه و از بودنش بگذره چون راحت بودن اون مهمه. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۳۰
bee

یه کاربری توی توییتر نوشته بود که اطرافیانت اگه دوستات باشن تو رو با همه زخم ها و دردات دوست دارن. من از وقتی که این مشکلات برام پیش اومد، داعما داشتم خودم رو جلوی دوستام سانسور میکردم و هی میگفتم نکنه دارم با حرفام اذیتشون میکنم؟ نکنه خسته شدن؟ نکنه فکر میکنن احمقم؟ تا جایی که الان، دیگه راجع به اون مساعل با کسی صحبت نمیکنم. گاهی نیکو خودش میپرسید ولی دیگه اونم اگه چیز جدیدی بگم میگه چرا بلاکش نمیکنی؟ جمله اش که: از ذهنت و از موبایلت بلاکش کن! یادم نمیره. یا فاطمه وقتی که با هم داشتیم توی ماشین نزدیک خونه علی شون غذا میخوردیم بهم گفت: دیگه کات کردن همینه دیگه! باید باهاش روبرو بشی! چندین و چند بار همینو گفته. اون دفعه نتونستم تحمل کنم و گفتم: میدونی توی ذهن من هنوز تموم نشده و نمیخوام یه عامل بیرونی که تو باشه بخواد به من دیکته کنه که چیکار کن یا این که بخواد به من بگه چیزا برای تو چه طوریه. اونجا چیزی نگفت و از اونجا به بعد هم راجع بهش صحبتی نکرد. اما عوضش، وقتی بنا به دلایلی مجبور شدم با سینا برم بیرون، بهم گفت اره پسر خوبیه ها اگه بگیره حتما نگهش دار! آخه دختر! من کی هدفم ازدواج کردن بوده؟! کی هدفم توی رابطه بودن بوده؟ اگه به خاطر با علی نبودن ناراحتم فقط به خاطر همون ناراحتم، نه به خاطر این که دیگه نری کنارم نیست. چرا فکر میکنی آدم ها سیب زمینی ان و با همدیگه جایگزین میشن؟ قلبم رو شکست. دلم میخواد یه مدتی ازش دور باشم. مخصوصا که فکر میکنه چون داره ازدواج میکنه پس روی شاخ آشنایی با قوانین روابط در جهان هستی نشسته و میتونه تشخیص بده چی درسته و چی غلط و ادوایس بده. محدثه وقتی فهمید که هنوز با علی تنش دارم بهم توپید و گفت: تو داری تلاشتو میکنی ولی وقتی اون نمیخواد این رابطه درست بشه ولللل کن! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۵۴
bee

نمیدونم با این که از صبح دو تا وعده بزرگ غذا خوردم الان واقعا گرسنمه یا حوصله کار کردن ندارم؟ دلم میخواد برگردم خوابگاه دوباره غذا درست کنم. هوس سوسیس بندری کردم ولی از اسنپ فود و اینا آشغالیه. 

.

هیچ وقت به اندازه الان از بدنم راضی نبودم. 

.

یه سوسیس سیب زمینی پنیری درست کردم که اصلا عالی! خوشمزه ترین کاری بود که میشد با سوسیس کرد!

.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۴۸
bee

تو شرایط ای هستم که دیدن فاطمه حالم و بد میکنه، اون وقت مجبورم الان باهاش برم صبونه. لعنت.

.

it is going to be ok. u r gonna be ok. it will pass

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۴
bee

واقعا حالم بد بود اون موقعی که خونه بودم. تنا کسی که قضاوتم نمی‌کرد و باهام صحبت میکرد و از این که وقتشو بگیرم ابایی نداشتم و برام وقت میزاشت و از این که خسته بشه از حرفام نمیترسیدم سینا بود. میدونستم که ازم خوشش میاد و واضحا دفعه های قبل اینو بهش گفته بودم که اون قرار نیست جایگاهی توی زندگی من داشته باشه و حتی جلوش برای پسر دیگه ای گریه کرده بودم :) و گفته بودم که قرص خوردم تا خودم و بکشم :))اون شب اومده بود از نیشابور مشهد و صد بار زنگ زد ولی جوابشو ندادم. وقتی خونه بودم فقط اون بود که میتونستم باهش صحبت کنم چون دوستام همه متفق القول بودن که احمقم و حق داشتن. سه چهار روز مرخصی داشت و اومده بود یه روزشو مشهد و بهم گفت که همو ببینیم. واقعا احساس بدی دارم از این که شخص مذکر دیگه ای رو ببینم. اینقدر وقتی تو اون کافه مسخره نشسته بودم حال بدی داشتم که دل درد خیلی شدید و حالت تهوع گرفتم. اصلا تو شرایطی نیستم که معاشرت با مردم رو دوست داشته باشم و حالم و خوب کنه. فقط تو تنهایی حس بهتری میکنم. وقتی که تنهایی میرم بیرون یا کتابخونه یا باشگاه حالم خوبه. برنگشتم خونه. بهم حس ناکافی بودن میدن چون واقعا هستم. میخوام دوباره با سینا صحبت کنم و بهش بگم که شکارچی صبور بازی در نیاره چون هیج وقت قرار نیست اون چیزیِ من باشه. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۳۹
bee

خیلی چیزا ساده تر و بهتر از اونی عه که فکر میکردم. چطوری تالا نمیفهمیدم؟ .

.

دوباره درمانگاه رو نرفتم. کلاس صبح هم نرفتم. کلا خیلی دارم به بیمارستان بی توجهی میکنم و برام مهم نیست. اگه پاس بشم برنامه از اینجا به بعد همینه. آخه میدونی تنهام تو این بحش و نبودنم رو قرار نیست دوستام جبران کنن و ازش ابایی ندارم. اسنپ گرفتم و از در پرستار سوار شدم و آدرس ها رو بلد نبود و هی اشتباه میرفت ولی خسته تر از اون بودم که بهش بگم. گفت میخوای برات آهنگ بزارم؟ با خودم فکر کردم ازش انتظار زیادی نداشته باش و فکر نکن این بی ادبیه و فقط گفتم نه. وقتی رسیدم فقط دست و پاهامو شستم و خوابیدم. وقتی بیدار شدم نمیدونستم روزه؟ شبه؟ فرداست؟ من کی ام؟ ساعت 3 و نیم بود. مسواک زدم صورتم و شستم و دوش گرفتم و مرغ سرخ کردم. با کره. چون یادم رفته روغن بیارم و مزه اش جدی خوبه. به علی زنگ زدم و تا بوق آخر نگه داشتم اما بر نداشت. با خودم فکر کردم دختر تو غرور نداری؟ یادم اومد که نه ندارم. لپتاپم رو برداشتم که برم دانشکده روی مقاله هام کار کنم. اما رفتم کافه نون. خانومه به مشتری قبلی تدکر حجاب داد. برام مهم نبود. کروسان شکلاتی و ایس لانه سفارش دادم و فکر کردم چقد دوس دارم تابلوی بیمارستان فارابی رو دسمال بکشم و تمیز کنم. توی ماشین نشستم و قهوه امو خوردم. چون میدونستم وقتی میام بیرون احتمالا با احساس اندوه تنها میشم سیگار هامو خوابگاه جا گذاشتم. علی رو دیدم و خیلی واقعی بود. نتونستم به صورتش نگاه کنم. زانو هاش واقعی و قوی بود و دستاش. بغلش هنوز برام آشنا بود و حس خونه داشت. خونه ای که ازت گرفتنش، ولی یه لحظه میری داخلش تا وسایلی که جا گذاشتی رو ورداری و هنوز حس میکنی به اونجا تعلق داری، اما نمیتونی اونجا باشی. فقط همون یه لحظه است. رفتم کتابفروشی دانشور و خیلی خیلی نزدیک بود یه ماشین بزنه بهم و ترسیدم. مردم باید موقع رانندگی جلوشون رو نگاه کنن، مخصوصا وقتی که دارن از روی خط عابر پیاده رد میشن. با این که غمگینم ولی میدونم چیزا میگذرن و دلم نمیخواد که بمیرم. حداقل امروز. بعدش رفتم کتابفروشی امام. اصلا جای پارک نبود و کلی دور زدم دور خودم تا یه جایی تونستم ماشینو بزارم. دو تا کتاب خوب گرفتم و خوشال شدم. تا خوابگاه آهنگ گوش دادم و به هیچی فکر نکردم و به همه چی فکر کردم. دلم برای علی تنگ میشه وقتی که از ایران بره. همیشه نگران مردن کسایی ام که دوستشون دارم ولی به مردن خودم فکر نمیکنم چون من که نمیفهمم. مهاجرت کردن هم مثل مردنه. دیگه نمیتونی لمسش کنی یا از نزدیک ببینی ایش. باید مقاله امو درست کنم. استادم بی نهایت وسواس و حتی اذیت کننده است. بهم گفت میتونم طرحم و بیام پیشش دستیار پژوهشی بشم ولی گاهی فکر میکنم باید صبر ایوب داشته باشم که این کارو کنم. اما هر چی باشه از درمان بهتره. اونقدر جدی فکر نمیکنم که کجا برم چون شاید اصلا زنده نباشم تا اون وقت. دلم نمیخواد فاطمه رو ببینم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۳
bee

اونقدر خسته نیستم. ینی اصلا خسته نیستم، ولی سوسایدال و بی نهایت هورنی‌م.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۰۵
bee

بعد سال ها کشیک 24 دارم. فردا هم از اینجا باید برم یه بیمارستان دیگه. پرستار بی نهایت رو اعصاب و بی شخصیتی داریم که تا ظهر باید تحملش کنیم. دلم خوراکی شیرین میخواد. کلی مرغ خوردم ولی ولع ام به شیرینی هنوز سر جاشه. مریض هایی که همراهی (همسر) پزشک دارن چقد زیادن! مرد ایرانی اونم وقتی پزشک باشه آزاردهنده ترینه! فکر میکنن چه چیز خاصی شدن دیگه! همشون باید بستری روان شن!

.

ساعت1 و نیم ظهر. 

بالاخره شیرینی خوردم : فکر نکنم لازم باشه نگران چاق شدن باشم ولی دوس ندارم هوس شیرینی کنم. 

واقعا خیلی وقته کشیک 24 ای ندادم و واقعااا طولانیه!

پرستار صبح مون واقعااا لزج بود و حالمو به هم زد!

متنفرم که مجبور بودم با اون خرس پشمالوی بی ادب توی یه اتاق بشینم!

اردر منو جلوم پاره کرد چون حوصله نداشت ای سی جی بگیره از مریض! و از صبح داعما پشت سر رزیدنتا صحبت میکرد ! چقد بغضی پرستارا عقده ان! این دکتر عمومی مونم وقتی میاد با نرس غیبت همکارش رو میکنه مشخصه که چه اتفاقی میوفته. کاش حداقل لکچر نده برای ما وقتی که خودش اینقدر غیرحرفه ای هست. 

.

I dont wanna be a woman I wanna be me

.

چقد این پرستاره که همه میگفتن خوشگله، زشته! چقد مردم بدسلیقه شدن

.

خسته شدم از ناخون هام. باید عوضشون کنم. ولی گذاشتم قبل عروسی که مرتب باشم اون موقع.

ساعت 5 عصر

توی میدون منفرد وسط امام رضا نشستم و مقاله ام رو مینویسم. اینترن بخش داخلی هی میره و میاد. آف بد شب به من افتاد.خیلی تنهام و اگه نبودم اینجا نمینوشتم. اما تنهایی از بودن با آدم های سمی بهتره.

.

یک رزیدنت نسبتا زیبا و قدبلند که اصلا نمیشناسمش اومد و لیترالی واسم قهوه آورد!!!!! Someone wants female company at a ghoroobe jome in bimarestan, and I understand

همه اون مدت عذاب وجدان داشتم و به دروغ گفتم تایم آفم تموم شده. تالا اینقد سینمایی کسی نیومده بود باهام دوست شه. تازه اصلا هم آرایش نداشتم و فکر میکنم حتی زشت بودم. یاد علی افتادم که گفت اگه من دیت هم برم به تو ربطی نداره.

.

ساعت 7 و نیم

خسته شدم. دلم میخواد برم یحایی سیگار بکشم و قهوه بخورم ولی تو این بیمارستان نمیشه. دلم میخواست برم بیرون. پیش نیکو. شاید ده و نیم برم. 

.

اگه اینقدر هورنی نبودم میتونستم راحت ازش مووآن کنم.

 

 

ساعت ۱۰ و ربع شب

اورژانس خوبه و تو اینستا ریل میدیم

الگوریتمش برام ویدئو های تغییر بدن خانوم های حتی ورزشکار بعد بارداری رو میاره 

حقیقتا و از صمیم قلبم خوشحالم که دیگه قرار نیست همچین سرطانی سرم بیاد و مجبور نیستم این نکبت رو تو زندگیم تحمل کنم! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۱۳
bee