دیگه خودم و کوچیکتر از این نمیکنم. دلتنگی دلیل تکرار یه اشتباه نیست. برو یه جای خلوت و سعی کن سیگار بکشی و اگه خواستی خشک خشک گریه کنی که آرایشت خراب نشه.
دیگه خودم و کوچیکتر از این نمیکنم. دلتنگی دلیل تکرار یه اشتباه نیست. برو یه جای خلوت و سعی کن سیگار بکشی و اگه خواستی خشک خشک گریه کنی که آرایشت خراب نشه.
مساله اینه که مدل هیچ ادمی، خیانت کار نیست. اخلاق هیچکس نیست که با همه نایس باشه. که با همه دخترا بخنده با همه مهربون باشه بهشون بگه چرا جلوی تو کسی همچین حرفی زد؟ به من شور زندگی بده! بیا با من کویر شب ام بخواب! اون صرفا خودش رو سینگل میدونه و توی ذهنش این نیست که با کسی هست. اون فقط به تو تعهدی نداره. چرخ هاشو میزنه و تا وقتی که دوباره توهم پیدا کنه که کسی رو دوست داره همین جوری قراره بمونه. تا وقتی هنوز جوگیر باشه در مورد اون دختر دیگه. اخلاق هیچ کس این نیست که همه رو اینطوری لمس کنه.
موقع برگشت از بیمارستان کلی سیگار کشیدم و آهنگ گوش دادم و به حرفای استاد عزیزم فکر کردم. واقعا وجودش برام در این برهه زمانی مقل یک فرشته نجاته. نمیدونم چجوری باید ازش تشکر کنم. ناراحتم که آخر امسال درسم تموم میشه و برای همیشه از این شهر احتمالا برم. مطمین نیستم بتونم دستیار پژوهشی بشم و مطمین نیستم که اون رو اصلا به درمان ترجیح بدم. در کل حالم خیلی بهتره. به نامه هایی که به علی داده بودم و هنوز تو داشبورده حس خاصی ندارم و قرار نیست نگاه کنم که چی فکر میکردم. شاید یه روزی مووآن کنم و شاید دور نباشه. اما مطمینم که مدت زیادی میخوام کسی توی زندگیم نباشه و توی این محیط حتی برای داشتن این هم باید بجنگم.
ریا نباشه از این که داف باشگاهم حقیقتا خوشحالم. دمبل بازی داره واقعا نتیجه میده بعد ۱۱ ماه تمرین :")
هیچ وقت آدم نباید سعی کنه کسی رو هر چقدر هم بهش نزدیک باشه مووان بده! خیلی حالم بد شد از حرف فاطمه! به تو چه آخه که برای من زید پیدا کنی!!
.
مساله اینه که اون هر چیزی میخواست رو از من گرفت! و من همه رو بهش دادم! دیگه چیزی برای کنجکاوی و به دست آوردن براش نمونده بود. بعد هم میگفت که آره تو مشکل داری!
دارم از دلتنگی میمیرم :)))) و شب هم کشیکم. نایس.
.
^^
وضعیت ناخن هام تاسف اوره. به خاطر این که نگه داشتم دقیقا قبل عروسی برم و انگشت اشاره ام شکست ناخنش! دیشب گوشی ام رو روی صدا گذاشتم و خوابیدم چون قرار بود تماس مهمی داشته باشم که هنوز هم زنگ نزده و نگرانم. صبح زود بیدار شدم و صبونه تخم مرغ آبپز و پنیر خامه ای با قهوه خوردم. الانم کتابمو میخونم و میخوام فقط ذهنم رو آروم نگه دارم.
.
امروز حالم بهتره و توی سوروایو کردن موفق بودم.
.
روز خوبی بود امروز. با فاطمه رفتیم طرقبه، کتابمو تموم کردم، رفتیم قهوه خوردیم و خرید کردیم و برای روز عروسی برنامه ریزی کردیم. امروز نسبت به صحبت های فاطمه راجع به شوهر و عروسی آژیته نشدم و دلم نمیگرفت که من تنهام و تونستم مکالمه واقعی برقرار کنم. علی رغم این الان که ساعت ده شبه و کل روز رو ناراحت نبودم، یکمی دلم برای بغلش تنگ شده و فکر میکنم هنوز خیلی دوستش دارم. هیچ وقت یادم نمیره چه دوست داشتن قشنگی داشتم. صادق و مهربون و جذاب بود برای من. خیلی تلاش کردم ولی اون نخواست. آدم عشق رو نمیتونه به زور توی زندگی اش نگه داره، ولی میتونه با خاطراتش زندگی کنه و از بودنش بگذره چون راحت بودن اون مهمه.
یه کاربری توی توییتر نوشته بود که اطرافیانت اگه دوستات باشن تو رو با همه زخم ها و دردات دوست دارن. من از وقتی که این مشکلات برام پیش اومد، داعما داشتم خودم رو جلوی دوستام سانسور میکردم و هی میگفتم نکنه دارم با حرفام اذیتشون میکنم؟ نکنه خسته شدن؟ نکنه فکر میکنن احمقم؟ تا جایی که الان، دیگه راجع به اون مساعل با کسی صحبت نمیکنم. گاهی نیکو خودش میپرسید ولی دیگه اونم اگه چیز جدیدی بگم میگه چرا بلاکش نمیکنی؟ جمله اش که: از ذهنت و از موبایلت بلاکش کن! یادم نمیره. یا فاطمه وقتی که با هم داشتیم توی ماشین نزدیک خونه علی شون غذا میخوردیم بهم گفت: دیگه کات کردن همینه دیگه! باید باهاش روبرو بشی! چندین و چند بار همینو گفته. اون دفعه نتونستم تحمل کنم و گفتم: میدونی توی ذهن من هنوز تموم نشده و نمیخوام یه عامل بیرونی که تو باشه بخواد به من دیکته کنه که چیکار کن یا این که بخواد به من بگه چیزا برای تو چه طوریه. اونجا چیزی نگفت و از اونجا به بعد هم راجع بهش صحبتی نکرد. اما عوضش، وقتی بنا به دلایلی مجبور شدم با سینا برم بیرون، بهم گفت اره پسر خوبیه ها اگه بگیره حتما نگهش دار! آخه دختر! من کی هدفم ازدواج کردن بوده؟! کی هدفم توی رابطه بودن بوده؟ اگه به خاطر با علی نبودن ناراحتم فقط به خاطر همون ناراحتم، نه به خاطر این که دیگه نری کنارم نیست. چرا فکر میکنی آدم ها سیب زمینی ان و با همدیگه جایگزین میشن؟ قلبم رو شکست. دلم میخواد یه مدتی ازش دور باشم. مخصوصا که فکر میکنه چون داره ازدواج میکنه پس روی شاخ آشنایی با قوانین روابط در جهان هستی نشسته و میتونه تشخیص بده چی درسته و چی غلط و ادوایس بده. محدثه وقتی فهمید که هنوز با علی تنش دارم بهم توپید و گفت: تو داری تلاشتو میکنی ولی وقتی اون نمیخواد این رابطه درست بشه ولللل کن!
نمیدونم با این که از صبح دو تا وعده بزرگ غذا خوردم الان واقعا گرسنمه یا حوصله کار کردن ندارم؟ دلم میخواد برگردم خوابگاه دوباره غذا درست کنم. هوس سوسیس بندری کردم ولی از اسنپ فود و اینا آشغالیه.
.
هیچ وقت به اندازه الان از بدنم راضی نبودم.
.
یه سوسیس سیب زمینی پنیری درست کردم که اصلا عالی! خوشمزه ترین کاری بود که میشد با سوسیس کرد!
.
تو شرایط ای هستم که دیدن فاطمه حالم و بد میکنه، اون وقت مجبورم الان باهاش برم صبونه. لعنت.
.
it is going to be ok. u r gonna be ok. it will pass
واقعا حالم بد بود اون موقعی که خونه بودم. تنا کسی که قضاوتم نمیکرد و باهام صحبت میکرد و از این که وقتشو بگیرم ابایی نداشتم و برام وقت میزاشت و از این که خسته بشه از حرفام نمیترسیدم سینا بود. میدونستم که ازم خوشش میاد و واضحا دفعه های قبل اینو بهش گفته بودم که اون قرار نیست جایگاهی توی زندگی من داشته باشه و حتی جلوش برای پسر دیگه ای گریه کرده بودم :) و گفته بودم که قرص خوردم تا خودم و بکشم :))اون شب اومده بود از نیشابور مشهد و صد بار زنگ زد ولی جوابشو ندادم. وقتی خونه بودم فقط اون بود که میتونستم باهش صحبت کنم چون دوستام همه متفق القول بودن که احمقم و حق داشتن. سه چهار روز مرخصی داشت و اومده بود یه روزشو مشهد و بهم گفت که همو ببینیم. واقعا احساس بدی دارم از این که شخص مذکر دیگه ای رو ببینم. اینقدر وقتی تو اون کافه مسخره نشسته بودم حال بدی داشتم که دل درد خیلی شدید و حالت تهوع گرفتم. اصلا تو شرایطی نیستم که معاشرت با مردم رو دوست داشته باشم و حالم و خوب کنه. فقط تو تنهایی حس بهتری میکنم. وقتی که تنهایی میرم بیرون یا کتابخونه یا باشگاه حالم خوبه. برنگشتم خونه. بهم حس ناکافی بودن میدن چون واقعا هستم. میخوام دوباره با سینا صحبت کنم و بهش بگم که شکارچی صبور بازی در نیاره چون هیج وقت قرار نیست اون چیزیِ من باشه.