ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

کل روز، وقتی تو درمانگاه نوری زاده بودم، وقتی با فائزه رفتیم تاک و توی مورنینگ پوشه اسپم و بلاک موبایلم رو چک میکردم. صبح توی اتوبوس در حالی سرم رو روی دستم تکیه داده بودم که از جایی نگه اش داشته بودم بهش فکر کردم. موقعی که از ایستگاه سرویس قائم منتظر بودم به بیمارستان نگاه میکردم و به نظرم جای عجیبی بود چون اون توش بود. میخواستم برم. ولی کجا؟ برگشتم، خسته بودم خوابیدم. خیلی فکر کنم خوابیدم ولی نمیدونم چقدر. برام زمان مهم نبود. توی تخت که بودم یه نگاه به پوشه تماس هام انداختم و دیدم صبح خیلی از وقت هایی که منتظر پیامش توی اسپم و بلاک بودم بهم زنگ زده بود. حتی شاید خیلی وقت هایی که داشتم براش گریه میکردم هم بهم زنگ زده بود. به عکس پروفایلش نگاه کردم و از روی صفحه گوشی بوسیدمش. لبم خورد به ویدئو مسیج و سریع قطع کردم. براش ناتیف نمیره. پیرهن آبی اش رو پوشیدم و قبل این که تنم کنم بوش کردم و یقه شو بوسیدم. ظرف ها رو شستم. یه لحظه آهنگ توی گوشم قطع شد و فکر کردم داره بهم زنگ میزنه چون آنلاک کردم. یه شماره از یه خط ثابت بهم زنگ زد، فکر کردم سرپرستی خوابگاه باشه و برداشتم. بعد چند ثانیا صداش و شناختم و گفت که میخواد بیاد پیشم. گفتم که میبینمش. دوباره گریه ام گرفت و چاوشی توی گوشم میخوند وجودم آش و لاش انفجار های دمادم شد.

تو برای من خوب نیستی عزیزم با این که دوستت دارم. تو منو دیوونه میکنی، مطمئنم. 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۳۵
bee

سرگرمی جدیدی که پیدا کردیم اینه که امیرعلی رو بیارم پارک و براش بستنی بخرم. قدش نسبت به سنش بلند تره و تاب ها معمولا براش کوتاهن و خسته میشه از جمع کردن پاهاش. من رو چمن ها نشسته بودم، یکهو اومد کنارم نشست و گفت: به نظرم زندگی دیگه داره بیهوده میشه.

پ.ن. معمولا توی پارک ها یه عده پسر دارن بازی میکنن (فوتبال یا وسطی) که امیراغلب قاطیشون نمیشه. امشب یهو گف میشه بهشون بگی باهام بازی کنن؟ گفتم آره و به یکی از پسرا که از بقیه بزرگتر بود گفتم اینم بازی. الان دور تر نشستم که خودش قاطی شون بشه. 

پ.ن. این پارکی عه که ماه رمضون فکر کنم دو سال قبل با محدثه چند باری اومدیم و در حد مرگ دویدیم :)

پ.ن. وقتی اومدیم چند تا دختر بچه ۸ ۹ ساله بازی میکردن و برای هم اسم میزاشتن: به من بگو نازی، به من بگو فاطی و غیره. به نظرم مسخره میومد. یکهو خودم رو پیدا کردم که کفش پاشنه بلند و مانتوی اورسایز مشکی بلند و شلوار کرپ پوشیدم، روسری ام رو زیر چونه ام گره زدن و دارم روی نیمکت پارک کتاب میخونم و به نظرم این ها مسخره میاد. فاک واقعا.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۳۲
bee

دلم میخواد بمیرم، غمگینم، خسته است مغزم، آرامش ندارم، استرس دارم، خشمگینم خشم دارم خشم خشم خشم خشم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۳۴
bee

اولین پسنیه که توی قرن 15 مینویسم و این جالبه. میدونی فکر میکنم همین یعنی من دارم از زمان استفاده میکنم تا با لحظه نگاری معمولی ام حس خاص بودن کنم. ساکته. همه چیز. میخوام برم بیرون ولی نمیدونم کجا و انگیزه ای برای رفتن ندارم. محدثه یک دفعه ای و ناگهانی رفت، بدون خداحافظی. اگه بود میرفتم پیشش. علی هم خسته ام کرده و دیگه بهش اعتماد ندارم. دوست داشتن اون حماقته چون تکلیفش با خودش مشخص نیست. سعی میکنم دیگه بهش عادت نکنم چون هر لحظه ممکنه تموم شه. حتی بهم حس خواسته شدن نمیده که گولشو بخورم. بعد هر دفعه ای که بهش پیام میدم چت مون رو پاک میکنم. علاقه ای ندارم دیگه که به خاطر اون از خونه برم بیرون تا باهاش ویدیوکال کنم. نیاز به یک ماشین کلاسیک آبی فیروزه ای دارم و یک روز حتما میخرم. ماشین کلاسیک آبی، رژ لب قرمز مرلین مونرویی، موهای چتری کوتاه، عینک گربه ای، کفش پاشنه بلند و لباس بدون پشت چیزیه که الان میخوام. زیاده مگه؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۰۸
bee

احساس آزادی و سبکی میکنم. علی احساسات منو به بازی گرفت. از مثال های اخیرش همین که دفعه آخری که به قول خودش در ماشینش رو کوبیدم و سرش داد زدم با خودش برنامه داشته که آخر شب بریم جایی و برنامه ریخته بود، اما توی چشم های من زل زد و گفت که قطعا دیگه این رابطه رو با وجود برخی اختلاف های ما نمیخواد و تحمل بعضی رفتار های من رو نداره. انتظار داشت اونجا چیکار کنیم؟ میخواست من نارحت بشم و بگم ببخشید قربان از این به بعد هر چی شما بگید و هر توهینی بکنید قبوله؟ من خفه میشم؟ میخواست اینارو بشنوه؟ به جز اینا من از این حالت بعضی پسر ها که با ((تهدید به کات در حالی که توی ذهن شون واقعا نمیخوان کات کنن)) میخوان دختر رو کنترل کنن متنفرم و خط قرمزه برام چون واقعا بازی دادن آدم هاست وقتی متوجه میشن بهشون علاقه داری. این چیزی نیست که من بتونم تحمل کنم. راستش تا قبل اون شب که بریم مشاوره احتمالش رو میدادم که بتونیم رابطه رو درست کنیم و علی هم مشتاق باشه. دیده بودم توی چت چندین بار من رو ایگنور کرده بود ولی میخواستم طبق یافته های توی رفتار تلگرامی قضاوت نکنم چون هم علی حالش خوب نبود و هم این که درست نیست این کار و تا چشم تو چشم کسی نشدی نمیتونی قصد واقعی اش رو بفهمی. اون شب من بی تفاوتی رو توی چشم هاش دیدم و وقتی قضیه اون شب آخر رو فهمیدم که از اون رفتار کنترل گری زشت استفاده کرده واقعا دچار دیتچمنت ازش شدم.

الان اومدم که کار های پایان نامه ای که قبول کردم رو انجام بدم و حالم خوبه. آقای کافه دار ازم میپرسه منتظر کسی هستید؟ میگم نه و با خودم لبخند میزنم؛ تنها بودنم قشنگه. آسونم هست:) اما من به خاطر آسون بودن انتخابش نکردم، چون علی داشت بهم آسیب میزد و متوجه کردنش شاید چیزی نباشه که میخواد. 

رفته رفته بهتر شدن خودم رو حس میکنم و دارم دوباره خود تنهام رو پیدا میکنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۱۲
bee

امروز برای اولین بار کسی رو جایی رسوندم تنهایی:)) مامان رو رسوندم آرایشگاه. وقتی منتظر بودم رفتم یه دوری زدم و اومدم، برگشتنی ها جا نبود که توی کوچه زیاد جابه جا بشم و مجبور شدم جایی باشم که آفتاب صاف میزد توی مغزم. برای علی به صورت ناشناس یک گیف فرستادم و جواب خاصی نداد. ولی گفت که نارحت نیست و این خوبه. راستش نمیدونم واقعا حسم بهش چیه فقط میدونم چشم ها و ابرو های کلفتش رو دوست دارم. یا 3 تا خال روی صورتش. اما داره بهم آسیب میزنه و نمیدونم درسته ادامه دادن یا نه؟ از طرفی اون هم از یه سری رفتار های من با خودش ناارحته و معلومه خیلی نارحته چون دیگه تقریبا بهم جواب نمیده و پیام هم نمیده. با خودم فکر میکنم این ده روز حتی دلش برام تنگ نشد؟ یا با خودش فکر نکرد در مقابل حال بد من مسعوله؟ یا چطوری تونست بگه همه که همه چیز تقصر توعه؟ هر وقت آماده تغییر کردن بودی بگو؟ چطور تونست به من بگه آرامش رو نتونستی فراهم کنی بهوونه نیار؟ چطوری تونست همچین چیزایی بگه. من که هر کاری تونستم براش کردم...

شاید هم بودن توی این رابطه به صلاح نیست.با این که هنوز هم دوستش دارم. بسیار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۱۴
bee

حرف های دیشب علی حالم رو به هم زد. دیگه نمیدونم دوستش دارم یا نه. راستش دلم هم براش تنگ نمیشه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۵۵
bee

میخواستم به ترتیب نویسم ولی نمیتونم مرتب کنم و لزومی هم نداره که مرتب بکنم. فقط میخوام بنویسم تا ذهنم تخلیه بشه. ناراحتم که دفعه آخری که براش وسط روز بدون دلیل SMS قلب فرستادم نمیدونستم بار آخره. اون موقع توی مترو بودم و داشتم میرفتم قایم پیش استادم. همون روز هم فکر کنم بود که رفتیم سالن آی تی کنار هم نشستیم و اون حرف کسشر رو زد که تریگر همه دعوا ها و جدایی مون شد. تازه با هم آشتی کرده بودیم و در حقیقت رابطه رو با CPR نجات داده بودیم. بعید هم نبود که موندنی نباشه. اگه میدونستم بار آخره که برای قلب میفرستم دوباره میفرستادم و دوباره و دوباره. بار آخری که لپش هم بوسیدم یادم نمیاد. احتمالا چند شب قبل بوده که با هم با اسنپ برگشتیم خوابگاه. میدونی خیلی کاراش نمود دوست داشتن بود، مثلا اون روزی که اون اتفاق بزرگ غم انگیز براش افتاده بود و با اون وجود رفته بود برای من خرس و کادو بخره. یا اون روزی که از شهرشون اومده بود و قبل این که بره خونه اومد منو ببینه. یا اون روزی که اومد با هم بریم برای من لپتاپ بخریم که تنها نباشم. یا حساس بودنش به این که من بار رابطه رو تو اون مورد که الان نمیخوام بنویسمش تنهایی به دوش نکشم. یا کلا هیچ وقت من ازش خودخواهی واضحی در عمل ندیدم. هر چقدر که این دفعه های آخر خودخواهی دیدم، توی حرف بود. یعنی حرفی زده بود که من انتظار نداشتم و حاضر نشده بود مسعولیت اش رو قبول کنه. شاید بلد نبود، شاید من باید بهش یاد میدادم. شاید نباید اینقدر ازش انتظار میداشتم که بدونه. شاید باید وقتی این چیزا رو دیدم توی بحث های متوالی مون، به جای این که به خاطر خود حرفش که اشتباه بوده ازش توضیح میخواستم، باید سعی میکردم بهش یاد بدم که تو برخورد با یه خانم این چیزا مهمه و تو باید سعی کنی این صحبت ها رو اینطوری انجام بدی یا ندی. میدونی اون فکر میکرد که برابری و فمنیست به این هم منجر میشه که اپروچ ات تو رابطه با یه خانم مساوی با یه آقا باشه و این که یه سری ظرافت هایی داشته باشه که شاید کاملا یاد گرفتنی بوده و شاید شرایط جوری بوده که یاد نگرفته به هر دلیلی. من دلم برای لوس بازیاش هم حتی تنگ شده در این لحظه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۲۵
bee

امروز روز مفیدی بود. بعد سال ها مقاله ام را نوشتم و برای استاد فرستادم. باشگاه رفتم و سر کلاس گوش دادم و کم وقت هدر دادم. غذای مضر هم نخوردم. پروپوزال بابا هم براش اصلاح کردم. خوشحالم و میخوام بخوابم. فردا کشیکم و مورنینگ با منه. دوست دارم فردا بعد بیمارستان برم اون یکی بیمارستان کتابخونه درس بخونم :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۲۰
bee

How do I walk this Earth?
So much work at first it goes
How should I walk this Earth?
So much worse the further, the further you go

Go, take off a load
Letting your wings unfold
And keeping everything down to a minimum
Everything a bit low
Tell 'em what you know
Not all that you know though
The truth be told
You need it more than you thought
But you're managing
That's how you evened out, out

Keep on walking that line, the fine line
Between the wrong and the right
You get yours, I'm gonna get mine
Is that what you signed for?
They're feeding you lines
To keep you on their side
It works every time

What you got to live for
Now you got the whole of the world at your feet?
And how much more
Can you pass yourself 'round?
What you got to live for
Now you got the whole of the world at your feet?
But you're still shaking
You need to make up some ground

Go take off a load
Letting your wings unfold
And keeping everything down to a minimum
Everything a bit low
Tell 'em what you know
Not all that you know though
The truth be told
You need it more than you thought
But you're managing
That's how you evened out, out

.

دارم فکر میکنم اگه چه طوری بود میتونست بمونه؟ مثلا اگه درک بیشتری از توی رابطه بودن داشت و میدونست چطوری باید دل یه نفر رو به دست بیاره و برای همه چیز دو دو تا چهار تا نمیکرد. اگه بلد بود وقتی اشتباه کرده مرد باشه و بپذیره. اگه بلد بود درست عذر خواهی کنه و تغییر رفتار بده. اگه میدونست به عنوان کسی که توی رابطه است باید حد و حدود خودش با بقیه آدم ها رو مشخص کنه. آدم که یه رابطه پایدار رو با چار تا دوستی معمولی با آدم هایی که دو ریال نمی ارزن یکی نمیکنه. ارزششو نمیدونست. بلد نبود تلاش کنه حتی وقتی که گند زده و نمیدونست چطوری باید ورای ریاضیات عمل کنه تا آدم ها توی زندگی اش بمونن و جس کنن جای درستی وایستادن. من خیلی تلاش کردمو همه حرفیه که هر دفعه میزنه. تو اصلا ایده ای نداری تلاش کردن چیه. هر جور دلت میخواد با هر منطق تخمی ای که تو سر نوب اته عمل میکنی و فکر میکنی اگه بقیه مطابق قانون تو بازی نکنن تویی که تلاشتو کردی و مظلومی و بقیه بهت جفا کردن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۵۲
bee