یادمه یه موقعی میخواستم از مشهد برم و برای آخرین بار رفته بودم کتابفروشی ها رو میگشتم و چنتا تابلوی کوچیک توجهمو جلب کرد. یکی اش یه تابلوی کوچولوی سبز بود که روش نوشته بود: "سلام ای دور ها! چرا چیز های خوب همیشه در شما سکونت دارند؟"
با خودم گفتم بزار اینو به عنوان کادوی حدافظی به دوست پسر سابق بدجنسم بدم و برم. بهش زنگ زدم و گفت که میاد پیشم. الان یادم اومد که چرا و چقدر اونجا از دستش عصبانی بودم و چقدر حق داشتم. ازم قبولش نکرد و حتی نخوندش.
امروز داشتم فکر میکردم که دوست ندارم پسفردا دوباره برم مشهد. دلم میخواد تو خونه و پیش خانوادم بمونم. با این که اونجا هم دوست پسرم هست ولی بازم قراره تنها باشم و دیپ اینساید هیچ وقت دلم نمیخواد اجبار بهش رو. دلم میخواد توی خونه امن مون بمونم. اونجا خونه من نیست، اتاق 321 مال من نیست و با این که 4 سال توی اون اتاق ساکنم هیچ وقت اونجا حس تعلق نداشتم.