ناهموار

اگه میتونستم زندگیمو تو ی روز متوقف کنم فردا رو برا همیشه نگه میداشتمهی بیدار بشی ببینی باز پنج شنبه س باز دوباره پنج شنبه بازم بازم(البته فردا شب رو باید اسکیپ کنم چون تو راهم نمیخوام هی تکراار بشه:/)
اعتراف میکنم بعضی شبایی ک زود میخوابم دلیل ش اینه ک دلم برای هیچ شل مغزی تنگ نشه و فکرای الکی نکنم^__^
من قطعا* توی زندگی قبلیم گربه بودم^_^
من شاید اینجا ادم ناراحتی ب نظر برسم ولی واقعا اینطوری نیست چون اکثر وقتایی ک ناراحتم اینجا مینویسم و وقتایی ک خوشحالم اغلب هیچ کاری نمیکنم و فقط خوشحالم:/
از مطهره متنفرم از محدثه متنفرم از اون یکی محدثه متنفرم از مینودشت متنفرم از مشهد متنفرم از اینجا متنفرم از لبخندم متنفرم از هدفونم متنفرم از مهمونامون متنفرم از ایلیا متنفرم از اعظم متنفرم از خودم متنفرم از امروز از فردا از دیروز از روز های قبل از همه چی متنفرم

.

وقتی برم مشهد یکی از چیزایی ک خ دلم براش تنگ میشه کمد لباسام و اتاقمه^_^واقعا شاید خنده دار باشه ولی من تو ۱۹ سالگی خیلی بهش اهمیت میدم^_^
مطهره داره دیگه عصبی میشه از این ک همش مهمون میاد خونشون و درس نمیخونه حتی وقتایی ک میشه و این ک کلی درس داره ک مونده و این ک گلوش چن روزه درد میکنه ولی وخ نشده بره دکتر(یا تنبلی کرده) و این ک صداش گرفته و این ک جوشای ریز رو صورتش زده و این ک باید ۱۴ م بره دانشگاه و این ک باید قبل ۱۴ م بره دندونپزشکی و این ک باید همون بازم قبل ۱۴ و ی سری خرید زیادی ک کلی وقت گیر انجام بده و این ک ی سری مقاله هست از دیروزه گفتن نکا بندازه ولی دس بهشونم نزده و این ک چن وقته تو سرش افتاده فیتنس بشه ولی حال و حوصله باشگاه رفتن نداره و این ک قلم موهاش از تعطیلات قبلی تو رنگ مونده و هممهه شون داغون و بدرد نخور شده و این ک اینجا تو شهرشون تقریبا خیچ دوستی نداره ک باهاش بره بیرون و این ک امیرعلی کتابشو خط خطی کرده و این ک همش سرش تو موبایلشه و با دوستاش چت میکنه اینم همه دلیل های من برای عصبی بودن دیدی همش بی اهمیت بود؟! پس خوشحال باش:)))
چ روز طوووولااانییی ای بوود! پی نوشت:ولاکن:)

.

یه جایی نوشته بودش که، یه روزی منم میگم آسون نبود، ولی من از پسش بر اومدم:))
در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی ماهی مرداب را در جویبار انداختی‌ عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبودقایقم را در مسیر آبشار انداختی !‌ فکر میکردم جواب نامه ام را می دهینامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...‌ عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار در سرم بیهوده سودای فرار انداختی‌ آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدیخوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !#سجاد_سامانی