ناهموار

"

وقتی میبینم باعث شدم شاگردام درسخون تر بشن ب خودم افتخار میکنم.

-

من فهمیدم برا چی نارحتم.هوورااا

'

ولی بالاخره یروزی موقه طلوع خورشید میرم تو فضای باز کتاب میخونم و به آرزوم میرسم.

-

ب رویا ی حسودیم میشه چون همیشه هر کاری ک دوس داشته و کرده و همیشه هم خوش شانس بوده

-

چرا هیچی برام جالب نیست آخه.

'

بجای درس خوندن دارم پروفایل مردمو نگاه میکنم و عینک آفتابی حامد درزیو آنالیز میکنم؛ اوج تباهی که میگن پس چیع:)))

-

اقا من خیلی وقته تموم کردم ولی میترسم بخوابم بیدار نشم.
دلم میخواست آدم مفیدی بودم.بنظرم زشته که فقط دارم برای دنیا زحمت میتراشم و کمکی به بقیه موجودات توی این میدان نمیکنم.

>

فی الواقع من نزدیک بود خودم خودمو از بین ببرم انقد از خودم خستم؛ چطوری حوصله منو دارین لعنتیا

-

اون از شله مشهدی مزخرف(اولین و اخرین باری ک شله سفارش میدم.) ک ریخت روی همه کفشا و مجبور شدم همرو تمیز کنم ب اضافه زمین؛ اینم از این ک گوشیمو جا گزاشتم:|||| روز ازین بدتر میتونه وجود داشته باشه؟آره اون روزی ک ریلی هندهایجین بود خیلی اتفاقای بدتری افتاد:|