هویت
از کتاب هویت میلان کوندرا چیز زیادی یادم نیست اما حس زنانه ای رو به دقت توضیح داده و به کلمه درآورده که شاید کمتر زنی بتونه بیانش کنه در حالی که همه مون میدونیم اون حس اونجاست.
در مورد زنیه که همسر خوبی داره و طولانی مدته که توی رابطه هستند اما از این که مرد ها دیگه بهش توجه نمیکنند یا حتی توی خیابون بهش تیکه نمیاندازد نارحت میشه و تصمیم میگیره عشق جدیدی پیدا کنه تا به خودش بقبولونه که جذابه و هنوز هم مرد ها بهش توجه میکنن.
نمیدونم چقدر نقش پارتنر آدم توی این قضیه پررنگه. قطعا رفتارش تاثیر گذاره ولی همه اش به اون مربوط نیست. من پارتنری داشتم که اینقدر بهم حس خوب بودن و کامل بودن و پرفکتی میداد که حس خودم نسبت به ظاهر خودم بی نهایت شاید بهتر از اونی شده بود که هستم! یعنی این وظیفه اش رو توی ۱۰۰ خودش انجام میداد.
ولی الان که پارتنرم اینطوری نیست، باز هم اون رو شماتت نمیکنم میتونست بهتر باشه ولی نیست دیگه، وظیفه اش هم نیست.
داشتم میگفتم که احساس میکنم نیاز دارم بقیه بهم توجه کنن. دلم میخواد اون خواسته شدنی که شایسته اش هستم رو دریافت کنم. با این که خیلی کارا رو برای من میکنه ولی من در کل این خواسته شدن رو حس نمیکنم.
مسخره است که دقیقا وقتی اینجوری هم ازم دور میشه آدم های دیگه میان و بی نهایت عجیبه که چطوری الان که من به ادامه رابطه ام شک دارم و حتی بنده خدا توی این شهر نیست چرا باید ۳ نفر همزمان و توی یک روز بیان به من پیشنهاد بدن؟
یا حتی فرداش باز یه نفر دیگه :/
کائنات ینی داره امتحانم میکنه؟
حس میکنم الان که چیزی از مدت با هم بودنمون نمیگذره که حداقل نباید اینجوری می بود... حداقل الان گولم بزن، بزار یه هانی مون فیک داشته باشیم، منو به زور نگه دار، نزار توی ۲۴ سالگی حس زن های ۵۰ ساله رو داشته باشم!