Really?
يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۸ ب.ظ
اون دختر به قدری تو رو دوست داشت که حاضر بود همه چیز رو از دست بده تا تو فقط و فقط باهاش بمونی.نمیخواست ک فقط ب اون توجه کنی، میخواست وقتی میخواست باشی،همین!حتی اگه دیر میکردی اون ناراحت میشد،یکم اولش قهر میکرد،اما تو ک نازشو میکشیدی و از دلش در میاوردی همممه چیزو فراموش میکرد.همه چیز رو.فقط منتظر بود ک بخوای ک قهر نباشه!همین بس بود.از طرف اون هیچ وقت اصطکاکی نبود،در حقیقت تو داشتی ازش سواستفاده میکردی.اون تبدیل به بی دفاع ترین و تنها ترین دختر دنیا شده بود و کلید خوشحالی و ناراحتیش همیشه دست تو بود.براحتی حالشو عوض میکردی...اما تقصیر خودت بود ک فکر کردی این وضع همیشه ادامه خواهد داشت...باید پیش بینی میکردی که اونی ک همیشه کوتاه میاد و هر چی میگی قبول میکنه، هر چقدر منتظرش بزاری با غصه ای عمیق صبر میکنه و صبر میکنه و صبر میکنه و در نهایت ک برگردی گریه ش میگیره و خوشحال میشه ک هنوز از دستت نداده...چرا فکر کردی ک اون بازیچه توعه ک این طوری اذیتش میکردی؟حتی اگه بعدش هم بیماری اون دختر از طریق چشمایی ک ب قول خودش خرگوش داره و شیطونی هاش و خنگ بازیاش بهت سرایت کرد،وقتی داشتی کم کم شبیه اون میشدی، چرا فک نکردی ک از هر دست بدی از همون دست میگیری و ممکنه ک دیگه اون دختر حالش خوب شده باشه و دیگه برای رسیدن ب شخص دیگه ای از خودش مایه نمیزاره؟چرا فک کردی اون همیشه بیمار میمونه؟اون وظیفه نداشت ک خوب باشه.چون تو از اولش خوب نبودی.اون بود ولی تو نبودی.حالا اون خوب خوب شده.دیگه هرگز دلش نمیخواد ی دختر لوس و نازنازی باشه یا ک دلش برای کسی تنگ بشه.دلش نمیخواد کسی حواسش بهش باشه یا ازش حمایت کنه.دیگه دلش میخواد که قوی باشه،دیگه اون ی دختر لوس با چشمای خرگوش دار و ظریف و خوشگل نیست.دیگه براش اهمیتی نداره ک ب نظر بقیه خوشگل باشه یا نه.اثن دیگه ب چیزای کوچیک اهمیت نمیده، از کجا میدونی؟ شاید ی روزی دلش بخواد انتقام بگیره
۹۶/۰۷/۰۲