ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۱۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

خیلی چیزا ساده تر و بهتر از اونی عه که فکر میکردم. چطوری تالا نمیفهمیدم؟ .

.

دوباره درمانگاه رو نرفتم. کلاس صبح هم نرفتم. کلا خیلی دارم به بیمارستان بی توجهی میکنم و برام مهم نیست. اگه پاس بشم برنامه از اینجا به بعد همینه. آخه میدونی تنهام تو این بحش و نبودنم رو قرار نیست دوستام جبران کنن و ازش ابایی ندارم. اسنپ گرفتم و از در پرستار سوار شدم و آدرس ها رو بلد نبود و هی اشتباه میرفت ولی خسته تر از اون بودم که بهش بگم. گفت میخوای برات آهنگ بزارم؟ با خودم فکر کردم ازش انتظار زیادی نداشته باش و فکر نکن این بی ادبیه و فقط گفتم نه. وقتی رسیدم فقط دست و پاهامو شستم و خوابیدم. وقتی بیدار شدم نمیدونستم روزه؟ شبه؟ فرداست؟ من کی ام؟ ساعت 3 و نیم بود. مسواک زدم صورتم و شستم و دوش گرفتم و مرغ سرخ کردم. با کره. چون یادم رفته روغن بیارم و مزه اش جدی خوبه. به علی زنگ زدم و تا بوق آخر نگه داشتم اما بر نداشت. با خودم فکر کردم دختر تو غرور نداری؟ یادم اومد که نه ندارم. لپتاپم رو برداشتم که برم دانشکده روی مقاله هام کار کنم. اما رفتم کافه نون. خانومه به مشتری قبلی تدکر حجاب داد. برام مهم نبود. کروسان شکلاتی و ایس لانه سفارش دادم و فکر کردم چقد دوس دارم تابلوی بیمارستان فارابی رو دسمال بکشم و تمیز کنم. توی ماشین نشستم و قهوه امو خوردم. چون میدونستم وقتی میام بیرون احتمالا با احساس اندوه تنها میشم سیگار هامو خوابگاه جا گذاشتم. علی رو دیدم و خیلی واقعی بود. نتونستم به صورتش نگاه کنم. زانو هاش واقعی و قوی بود و دستاش. بغلش هنوز برام آشنا بود و حس خونه داشت. خونه ای که ازت گرفتنش، ولی یه لحظه میری داخلش تا وسایلی که جا گذاشتی رو ورداری و هنوز حس میکنی به اونجا تعلق داری، اما نمیتونی اونجا باشی. فقط همون یه لحظه است. رفتم کتابفروشی دانشور و خیلی خیلی نزدیک بود یه ماشین بزنه بهم و ترسیدم. مردم باید موقع رانندگی جلوشون رو نگاه کنن، مخصوصا وقتی که دارن از روی خط عابر پیاده رد میشن. با این که غمگینم ولی میدونم چیزا میگذرن و دلم نمیخواد که بمیرم. حداقل امروز. بعدش رفتم کتابفروشی امام. اصلا جای پارک نبود و کلی دور زدم دور خودم تا یه جایی تونستم ماشینو بزارم. دو تا کتاب خوب گرفتم و خوشال شدم. تا خوابگاه آهنگ گوش دادم و به هیچی فکر نکردم و به همه چی فکر کردم. دلم برای علی تنگ میشه وقتی که از ایران بره. همیشه نگران مردن کسایی ام که دوستشون دارم ولی به مردن خودم فکر نمیکنم چون من که نمیفهمم. مهاجرت کردن هم مثل مردنه. دیگه نمیتونی لمسش کنی یا از نزدیک ببینی ایش. باید مقاله امو درست کنم. استادم بی نهایت وسواس و حتی اذیت کننده است. بهم گفت میتونم طرحم و بیام پیشش دستیار پژوهشی بشم ولی گاهی فکر میکنم باید صبر ایوب داشته باشم که این کارو کنم. اما هر چی باشه از درمان بهتره. اونقدر جدی فکر نمیکنم که کجا برم چون شاید اصلا زنده نباشم تا اون وقت. دلم نمیخواد فاطمه رو ببینم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۳
bee

اونقدر خسته نیستم. ینی اصلا خسته نیستم، ولی سوسایدال و بی نهایت هورنی‌م.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۰۵
bee

بعد سال ها کشیک 24 دارم. فردا هم از اینجا باید برم یه بیمارستان دیگه. پرستار بی نهایت رو اعصاب و بی شخصیتی داریم که تا ظهر باید تحملش کنیم. دلم خوراکی شیرین میخواد. کلی مرغ خوردم ولی ولع ام به شیرینی هنوز سر جاشه. مریض هایی که همراهی (همسر) پزشک دارن چقد زیادن! مرد ایرانی اونم وقتی پزشک باشه آزاردهنده ترینه! فکر میکنن چه چیز خاصی شدن دیگه! همشون باید بستری روان شن!

.

ساعت1 و نیم ظهر. 

بالاخره شیرینی خوردم : فکر نکنم لازم باشه نگران چاق شدن باشم ولی دوس ندارم هوس شیرینی کنم. 

واقعا خیلی وقته کشیک 24 ای ندادم و واقعااا طولانیه!

پرستار صبح مون واقعااا لزج بود و حالمو به هم زد!

متنفرم که مجبور بودم با اون خرس پشمالوی بی ادب توی یه اتاق بشینم!

اردر منو جلوم پاره کرد چون حوصله نداشت ای سی جی بگیره از مریض! و از صبح داعما پشت سر رزیدنتا صحبت میکرد ! چقد بغضی پرستارا عقده ان! این دکتر عمومی مونم وقتی میاد با نرس غیبت همکارش رو میکنه مشخصه که چه اتفاقی میوفته. کاش حداقل لکچر نده برای ما وقتی که خودش اینقدر غیرحرفه ای هست. 

.

I dont wanna be a woman I wanna be me

.

چقد این پرستاره که همه میگفتن خوشگله، زشته! چقد مردم بدسلیقه شدن

.

خسته شدم از ناخون هام. باید عوضشون کنم. ولی گذاشتم قبل عروسی که مرتب باشم اون موقع.

ساعت 5 عصر

توی میدون منفرد وسط امام رضا نشستم و مقاله ام رو مینویسم. اینترن بخش داخلی هی میره و میاد. آف بد شب به من افتاد.خیلی تنهام و اگه نبودم اینجا نمینوشتم. اما تنهایی از بودن با آدم های سمی بهتره.

.

یک رزیدنت نسبتا زیبا و قدبلند که اصلا نمیشناسمش اومد و لیترالی واسم قهوه آورد!!!!! Someone wants female company at a ghoroobe jome in bimarestan, and I understand

همه اون مدت عذاب وجدان داشتم و به دروغ گفتم تایم آفم تموم شده. تالا اینقد سینمایی کسی نیومده بود باهام دوست شه. تازه اصلا هم آرایش نداشتم و فکر میکنم حتی زشت بودم. یاد علی افتادم که گفت اگه من دیت هم برم به تو ربطی نداره.

.

ساعت 7 و نیم

خسته شدم. دلم میخواد برم یحایی سیگار بکشم و قهوه بخورم ولی تو این بیمارستان نمیشه. دلم میخواست برم بیرون. پیش نیکو. شاید ده و نیم برم. 

.

اگه اینقدر هورنی نبودم میتونستم راحت ازش مووآن کنم.

 

 

ساعت ۱۰ و ربع شب

اورژانس خوبه و تو اینستا ریل میدیم

الگوریتمش برام ویدئو های تغییر بدن خانوم های حتی ورزشکار بعد بارداری رو میاره 

حقیقتا و از صمیم قلبم خوشحالم که دیگه قرار نیست همچین سرطانی سرم بیاد و مجبور نیستم این نکبت رو تو زندگیم تحمل کنم! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۱۳
bee

Thinking I really need to write this article. He seemed so familiar and pretty to me. looked like the father of my daughter. looked like someone who I wanted to make morning eggs for. like someone, I would love to double my post-workout meal for him. like someone who would drive me home after my first residency shift. now all is gone, I want him to be just a stranger. it's for the best. all is not what I want if I don't feel loved and wanted. someone would. me.

.

کراپ تاپ نارنجی خوشگله رو پوشیدم و یه آرایش خیلی ملوس کردم،بعد اینطوریم که تو تایم افم میرم جلوی اینه دستشویی اینحا با بازوهام فیگور میگیرم و میگم ماشالاااااا و خوشحال و شارژ برمیگردم سر کار :)))))

.

توی حیاط دانشکده نشستم. هوا خیلی خوبه و مقاله امو مینویسم. دلم میخواست که صداشو بشنوم ولی آی ونت. حذف کردن شماره تلفنش فایده ای نداره چون حفظم. چیز ها بهتر میشه. گرسنه ام و میخوام به همین زودی (ساعت 6) برگردم خوابگاه که غذا بخورم و سر راه باید شیر و موز بخرم. 

.

همه کار هامو درست انجام دادم. غذا خوردم. صبحانه فردا رو حاضر کردم. سریال میبینم و احساس میکنم نیاز دارم قیافه اش رو تصور کنم چون ممکنه یادم بره. موهاش قشنگ بود و جشم هاش. اون شبی که رفته بودیم با نیکو و دوستش کافه باد میومد و عطرش رو میاورد سمت من و گریه ام میگرفت مثل الان. فکر نکنم بتونم کسی رو دیگه دوست داشته باشم و اگه هم این اتفاق بیوفته تهوع آوره چون دوست داشتن دیگه معنی ای نخواهد داشت.

.

آره قشنگ بود، ولی یادم میاد که وقتی باهاش حرف میزدم احساس میکردم دارم به یک زبان دیگه صحبت میکنم. شنیده نمیشدم. احساساتم درک نمیشد. فهمیده نمیشدم. مدام و مدام. اصلا شنیده نمیشدم. حرفام هیچ معنی ای نداشت. انگار دو تا گونه متفاوت بودیم. من حق هیچی نداشتم. حق ناراحت شدن. حق اعتراض. حق نظر دادن. این که دنیا رو متفاوت میدیدیم و انگار دید من مسخره و اشتباه بود. فقط در مورد چیز هایی میتونستم ارتباط برقرار کنم که جسم بودن. که دیده میشدن. احساسات من اشتباه و بی ارزش بودن و باید یاد میگرفتم هیچ حسی نداشته باشم تا ناراحتش نکنم.

.

فراموش کردن اتفاقات بدی که به خاطر نابلدی خودم برام افتاد، سکوت، آرامش و خوشحالی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۲۳
bee

درمورد خستگی. سردرد. برای آخرین بار سفت بغلش کردن. در مورد بینجینگ بی فایده. بوی گند سیگاری که هنوز از نفس هام میاد. گریه کردن موقع رانندگی و چشمات که دیگه هیجی نمیبینه. در مورد آزمایش هایی که در نیاوردم. در مورد جواب سوالای امتحانی که میدونستم ولی ننوشتم. استاکر مزخرفی که زندگی مو خراب کرد. خودم که تبدیل به اون آشغال شدم. در مورد همه و لیترالی همه که از مشهد رفتن و فقط من موندم. قرص برنج توی قفسه توی کلاس. آیس کافی. چای. نیکو.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۴۶
bee

برام مهم بود که حتما پتی بورشو از شعبه اصلیش بگیرم که مزه اش بد نباشه. کلی مدت توی کمد نگهش داشتم. دیروز بازش کردم و هر روز ازش یکمی میریزم توی اوتمیل. توی اوتمیل‌.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۰۹
bee

هنوز پریود نشدم. ولی خیلی اذیت نمیکنه. ینی دردش خیلی نیست. یکم گریه ای شدم ولی ایتس اوکی. امروز استاد خیلی زودتر اومد ویزیت و من دیر اومده بودم و مریض ندیدم. تا اخر هم ندیدم. یه گوشه وایستادم و اون دو تا مریضی که استاد اون اول غیرمنتظره اومد و ویزیتش تموم شد رو نوت الکی پست ویزیت گذاشتم. بعدش دکتر ص کنفرانس داشت که خیلی خوب بود. دوست دارم که اینقد جدی میگیره. حدود ساعت 10 کارمون تموم شد و چقد دلم میخواست برم باشگاه ولی نرفتم چون 12 وقت مشاوره داشتم. پیش اسما رفتم عدالتیان. خیلی اونجا عوض شده بود و خوشحالم چون خاطرات آزاردهنده ای از اونجا با علی داشتم که دیگه اونجا وجود نداره. با اسما صحبت کردیم و خوراکی خوردیم. دیگه واقعا به خوراکی های شیرین تمایل ندارم و خیلی خوبه. تو پارکینگ پرستار پارک کردم و اومدم بیرون و همینجوری که یکم به سمت جایی که تصور میکردم عارف باشه (و نبود) میرفتم زنگ زدم مطب تا آدرس دقیق رو بپرسم. وقتی صحبت میکردم وایستادم و متوجه شدم اونجایی که باید باشم دقیقا کنارمه و جالب بود. بعدش غذامو از سلف گرفتم و رفتم باشگاه. یه دختر جدید اونجا بود که از نگاهش حسادت پاش میکرد. من کمتر متوجه این چیز ها میشم ولی این خیلی ضایع بود. واقعا محیط باشگاه های زنانه سمیه. مربی اونجا آرزو خیلی هیکلش خوبه. خوب که چه عرض کنم عالی! ولی خیلی درشته ظرافت نداره و عضله هاش بزرگه چون خیلی همه مکمل های موجود رو مصرف میکنه امااااا زورش از من کمتره ! یه تمرینی رو بین ست باهاش داشتم میزدم و از اون سنگین تر میزدم و خیلی حس بدی ب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۵۳
bee

میگن بهترین راه برای فراموش کردن به مرد یه دونه دیگه اشه. ولی واقعا به نظرم همه زشتن. یا خنگن یا قدشون از من کوتاه تره یا من خیلی ازشون بهترم یا قضد مهاجرت ندارن یا میخوان برن اروپا. پس مجبورم با خودم این کارو انجام بدم. یه بخشی از مقاله ام رو نوشتم. درس خوندم. خیلی بهتر از قبل ورک اوت میکنم و تایم زیادی برای خرید کردن، غذای خوب درست کردن و غذا خوردن میزارم و به نظرم واقعا تاثیر غذا از همه ورک اوت های که تا الان میکردم بهتره. یه سری برنامه دیگه هم داشتم که احتمالا گفتنش باعث میشه انجامش ندم ولی خب. پی ام اسم شدید! و گذاشتم پریود بشم و دو سه روز اولش بگذره بعد. چرا پریود نمیشم؟!!!!! حداقل برام مهم نیست!:)

پ.ن. چیزی رو از اینجا پاک نمیکنم. هر چی باشه بخشی از گذشته است.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۰۵
bee