این که گاهی وقتی که توی بغلشم دلم براش تنگ میشه، فرق داره با این که مدت هاست همدیگه رو میبینیم هر روز ولی احساس میکنم سال هاست ندیدمش. این فرق داره. این یه چیز واقعی عه و حقیقتا ازش خشمگینم.
این که گاهی وقتی که توی بغلشم دلم براش تنگ میشه، فرق داره با این که مدت هاست همدیگه رو میبینیم هر روز ولی احساس میکنم سال هاست ندیدمش. این فرق داره. این یه چیز واقعی عه و حقیقتا ازش خشمگینم.
دیروز خیلی خسته بودم. به زور خودم رو ۴۵ دقیقه توی باشگاه سرپا نگه داشتم. وقتی برگشتم واقعا خسته بودم. میدونی زندگی اینترنی واقعا سگیه. دوست ندارم علی این عبارت رو به کار ببره ولی دارم تو فضای خودم مینویسم که سگیه. که اشتباه کردم از اول اومدم پزشکی. دیشب فقط تونستم یکم خوراکی حاضر کتم واسه امروز چون تو بیمارستان کوفت پیدا نمیشه برای خوردن و عملا ۳۶ ساعت زندانی ای. دیروز بچه های کشیک برای یک مریض شرح حال نذاشته بودن و امروز از چپ و راست تهدید امون کردن که چرا شما ها کارتون رو درست انجام نمیدین. به علی گفتم واسم دیلی پد بیاره. طفلکی کلی گشته بود تا پیدا کرده بود و خیلی اذیت شده بود. نمیدونم چرا ولی هر چند وقت احساس میکنم شاید اشتباه کردم که باهاش موندم. وقتی که اون موقع ها اونقدر بدجنس بود وقتی وقتی وقتی، نباید میموندم. شاید دوستم نداره و من به زور باهاش ام. اون نمیخواست که ما با هم ازدواج کنیم، من مجبورش کردم. اون روزی که جلوی خوابگاه توی ماشین سرش داد زدم و گفتم بدم میاد که اینو من بهت بگم. علی خیلی خوبه ولی به خاطر همین ناراحتم ازش. شاید اون جوری به من اشتیاق نداره. گاهی به خودم میگم این حرکت های اکستریم نشون دهنده چیز خوبی نیست،و اتفاقا همینجوری خوبه. احساس میکنم دوست نداره با من جلوی بقیه دیده بشه. امروز که برام پد آورد رفت سمت راه پله که صحبت کنیم. منو دوست نداره. یا وقتی از دور منو دید به پایین شلوارم نگاه کرد و احساس کردم ازش غورباقه آویزونه. بعد گفت چرا شلوارت رو اینقد بالا کشیدی؟ خب چون قدم بلنده و اینا واسم کوتاهن. چی دوس داری بشنوی.
بهم حس زشت بودن داد. با خودم وسیله آرایشی آورده بودم که فردا صبح بزنم و روپوش هم آورده بودم که بپوشم و بریم دفاع نیلوفر. ولی اینقدر بهم حس زشت بودن داد که دیگه دوست ندارم برم. تازه مرخصی ام هم درست نشد برای فردا.
از این بیمارستان از اورژانس عدالت یان از اتاق پزشک اش متنفرم. از زل زدن به لیست ویزیت و تلفن های ناگهانی و گشتن دنبال مریض و گشتن دنبال پرونده مریض و گشتن دنبال پرستارش و از این طویله مریضم. حالم از همه شون به هم میخوره.
حتی از این اتاق استراحت نیم وجبی که هوا نداره و دور تا دورش دیواره و فقط یه دسشویی داره و تصور میکنم انفرادی زندان ها وضعیت بهتری داشته باشه هم متنفرم.
یه دختری کشیک جراحی عه که خیلی دافه و روپوشش تنگه و شلوار جین کوتاه میپوشه. فکر میکنم که اگر من شلوارم این شکلی بود علی بهش زل نمیزد که چرا شلوارت بالاست. شاید منم برم روپوش و اسکراب تنگ بخرم. اگه جراحی قائم بیوفتم حتما این کار رو میکنم. یاد حرف فاطمه میوفتم که اون روز میگفت من اصلا برام اهمیتی نداره تو کشیک ها چه طوری به نظر برسم و فقط میخوام راحت باشم چون دوست پسرم رو دارم. فکر میکنم خب منم مگه دوست پسرم رو نداشتم؟
19:39 اومدم کشیک و از فائزه تحویل بگیرم. هوا متعادله، بارون ریزی میاد و عالیه. خیلی خوب خیلی. توی گوشم شاهین نجفی میخونه بارید از من مثل ابر خسته از باران، بارید از من تا خود استخر لاهیجان. فاصله ۶۱۰ تا عدالتیان برای در دست داشتن چای و در گوش دادن این موسیقی و این هوا کمه.
به فائزه گفتم بیرون بارون میاد. گفت واقعا؟!