ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمیدانم. نمی‌دانم آیا قبلا زندگی ام متشنج تر از حال حاضر بوده؟ یا فکر میکنن این یکی خیلی سخت است و از هفته قبل و این هفته و هفته آینده ترسناک تر هم بوده و ازشون عبور کردم. میترسم. میترسم اشتباه کنم در مورد اون. مدام بهش فکر میکنم و میگم: واقعا میخواد اینطوری با ملالغتی بازی در آوردن منو اذیت کنه؟ آیا ما چه دوست داشتن مشترکی داریم؟ آیا این که علاقه ها و وایب متفاوتی داریم خیلی جدی هست؟ دلیل همه این نارضایتی ها حقیقی عه یا اگه من دست از سرکوب کردن خودم بردارم درست میشه؟ شاید لااقل روشن بشه. نمیدونم. حتی نمیدونم دلم براش تنگ شده یا نه. اگه بدونم وقتی قراره ببینمش هیچ حرفی قرار نیست بزنه، آره میدونم دلم براش تنگ شده ولی اگه باز هم چیزی بگه که منو بترسونه از این حسم پشیمون میشم و سعی میکنم جایی بهش ندم. استرس امتحان دارم خیلی. ولی فکرم مشغوله، دلم تنگه، به شدت تنهام و استرس شدیدی دارم و از خودم بدم میاد چون خیلی وقته ورزش نکردم.

احتمالا فردا اگر ببینمش ازم یه توجیه منطقی میخواد برای یه هفته نبودن و یه تصمیم با دلایل کافی‌. ولی من نمیدونم. هنوز تصمیم نگرفتم. از طرفی دلم براش تنگ شده و نمیخوام این زمان رو اکستند کنم.

کار هام عقب مونده به خاطر اون قضیه و با مامانم بد صحبت کردم. به خواهرم پیام دادم و الکی تقصیر ها رو گردن اون انداختم و بهم جوابی داد که اصلا بهش فکر نکرده بود. درسته که من هم اگه بیشتر فکر میکردم شاید اون حرف رو نباید بهش میزدم و لزومی نداشت، ولی اون با حرفاش نشون دادهیج درکی از وضعیت من نداره و هیچ علاقه ای هم نداره که ذره ای تلاش کنه خودش رو جای من بزاره. چیزی که برای خودش مساله ای نیست، برای من درسته حل نشده است ولی اهمیتی نداره. مهم اینه که من چیزی نگم. 

علی رغم همه این ها مامان بهم پیام داد و شب بخیر گفت

 هیچ کس مامان آدم نمیشه.

دلم میخواد بمیرم. یه ویال آمیودارون از ترالی اورژانس برداشتم و تصمیم داشتم بیشتر بیارم که این جور موقع ها بتونم تمومش کنم. هر چندتموم کردن فقط یه باره و من کسی نیستم که خودم رو با تلاش ناموفق مسخره کنم. از طرفی نگاه میکنم به پشت سرم و میگم به تخمم، این هم رد میشه. روز های بدتر از این هم میرسن. فکر می‌کنم شاید نتیجه گرفتن و موفق شدن راه بهتری برای متاثر کردن بقیه باشه تا این که با مردن خودم بهشون بگم ازتون متنفرم. راستش بیشترین نفرتی که در حال حاضر توی دلمه از فائزه است. هر چند خودم هم میدونم ازش متنفر نیستم و دوستش دارم دلی الان ازش بدم میاد. 

من هیچ وقت برای خواهر و برادر کوچیک ترم خواهر بزرگتری نمیشم که تو برای من شدی. به خاطر امیر مجبورم ادامه بدم و موفق بشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۶
bee

بعد امتحان چشمی که قبلش توی دلت گفتی: "اگه این امتحان رو هم خوب بدم بعنی آموزش پزشکی ریده و اگه بخوای به آموزش اینا اکتفا کنی باید با دانسته های کنکور بعدا مریض ببینی" و خوب دادی اش، نشسته توی ون دانشگاه، منتظر گذشتن ۳ دقیقه تا حرکت بکنه، و آهنگ مبتذل شاد و سطحی ای که از رادیو با صدای بلندپخش میشه. موهام رو دو روزه که نشستم و میخوام برم خوابگاه تا بخوابم. غمگین و ناراضی ام.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۰۹:۵۹
bee

خیلی ناراحتم خیلی. خیلی زیاد ناراحتم، شاید بشه گفت ناراحت نیستم، غمگین و دل‌شکسته‌ام. دنیا جای خوبی نیست.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۰ ، ۰۷:۱۱
bee