ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

میخواهم در مورد احساس عجیبی که چند وقت پیش بهم دست داد بنویسم. حدودا ماه قبل، درمانگاه ارتوپدی امام رضا بودیم. من از اول (و شاید تا آخر) بخش هیچی درس نخوندم و هیچی بارم نبود. درمانگاه دکتر ؟ بود که جراح ستون فقراته و قرار بود ما شرح حال بگیریم. مریض دختر ۱۱ ساله ای بود با اسکولیوزیس (انحراف ستون فقرات). من اندیکاسیون های جراحی اش رو بلد نبودم عوارضش رو نمیدونستم اون موقع و نمیدونستم حتی که توی شرح حال باید از منس شدنش بپرسم حتی. لیترالی هیچی نمیدونستم اون موقع. مریض خودش فارسی صحبت نمیکرد، باباش باهاش بود و یه مترجم. یه سری سوال مزخرف بی فایده ازشون پرسیدم و راه رفتنش رو نگاه کردم. بنا به عادت از زمان داخلی پرسیدم: خب ((الان)) مشکل چیه که اومدین؟‌ الان برای چی میخواین عمل بشه؟‌ در ادامه اش گفتم به خاطر جنبه ((زیباییش))، یا مشکل خاصی داره؟

من واقعا نگاهی که بابای دختره بهم کرد رو یادم نمیره. من خیلی موقع ها اصلا وقتی کسی بهم از مشکلش میگه خودم رو نمیتونم جاش بزارم. شاید بتونم، ولی طبیعیش اینه که ناخودآگاه این کار رو بکنم و باهاش همدلی کنم، حتی یه ذره. اون بچه اسکولیوز بالای ۲۰ درجه داشت که واضحا راه رفتنش، شکل بدنش همه چیز رو تحت تاثیر قرار میداد اعتماد به نفس یه دختر نوجوون. ولی من به اون دختر مثل یه ربات نگاه میکردم که هیچ حسی نداره و اگه هم داره ناخودآگاه من اون رو خودبه خود نمیشناسه و باید آگاهانه بهش بگم: اهمیت بده! به آدم ها!

گاهی خیلی اهمیت میدم و واقعا سعی میکنم بقیه رو درک کنم ولی اکثر موقع ها اینطوری نیستم. مترجمه یه نگاه خیلی عجیب، طوری که آدم به یک نفر که انگار از دنیای دیگری باشد، بهم انداخت و با ابروهای تو هم گره خورده و چشم های متعجب به دختره اشاره کرد و گفت: خب اینجوریه دیگه!

شاید احساسی که اونجا داشتم سرزنش بود. سرزنش خودم به خاتطر این که یک کوچولو حتی احساس همدلی با اون دختربچه نداشتم. احساس بی کفایتی در روابط انسانی. احساس انسان نبودن. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۴
bee