احساس آزادی و سبکی میکنم. علی احساسات منو به بازی گرفت. از مثال های اخیرش همین که دفعه آخری که به قول خودش در ماشینش رو کوبیدم و سرش داد زدم با خودش برنامه داشته که آخر شب بریم جایی و برنامه ریخته بود، اما توی چشم های من زل زد و گفت که قطعا دیگه این رابطه رو با وجود برخی اختلاف های ما نمیخواد و تحمل بعضی رفتار های من رو نداره. انتظار داشت اونجا چیکار کنیم؟ میخواست من نارحت بشم و بگم ببخشید قربان از این به بعد هر چی شما بگید و هر توهینی بکنید قبوله؟ من خفه میشم؟ میخواست اینارو بشنوه؟ به جز اینا من از این حالت بعضی پسر ها که با ((تهدید به کات در حالی که توی ذهن شون واقعا نمیخوان کات کنن)) میخوان دختر رو کنترل کنن متنفرم و خط قرمزه برام چون واقعا بازی دادن آدم هاست وقتی متوجه میشن بهشون علاقه داری. این چیزی نیست که من بتونم تحمل کنم. راستش تا قبل اون شب که بریم مشاوره احتمالش رو میدادم که بتونیم رابطه رو درست کنیم و علی هم مشتاق باشه. دیده بودم توی چت چندین بار من رو ایگنور کرده بود ولی میخواستم طبق یافته های توی رفتار تلگرامی قضاوت نکنم چون هم علی حالش خوب نبود و هم این که درست نیست این کار و تا چشم تو چشم کسی نشدی نمیتونی قصد واقعی اش رو بفهمی. اون شب من بی تفاوتی رو توی چشم هاش دیدم و وقتی قضیه اون شب آخر رو فهمیدم که از اون رفتار کنترل گری زشت استفاده کرده واقعا دچار دیتچمنت ازش شدم.
الان اومدم که کار های پایان نامه ای که قبول کردم رو انجام بدم و حالم خوبه. آقای کافه دار ازم میپرسه منتظر کسی هستید؟ میگم نه و با خودم لبخند میزنم؛ تنها بودنم قشنگه. آسونم هست:) اما من به خاطر آسون بودن انتخابش نکردم، چون علی داشت بهم آسیب میزد و متوجه کردنش شاید چیزی نباشه که میخواد.
رفته رفته بهتر شدن خودم رو حس میکنم و دارم دوباره خود تنهام رو پیدا میکنم.