ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

احساس آزادی و سبکی میکنم. علی احساسات منو به بازی گرفت. از مثال های اخیرش همین که دفعه آخری که به قول خودش در ماشینش رو کوبیدم و سرش داد زدم با خودش برنامه داشته که آخر شب بریم جایی و برنامه ریخته بود، اما توی چشم های من زل زد و گفت که قطعا دیگه این رابطه رو با وجود برخی اختلاف های ما نمیخواد و تحمل بعضی رفتار های من رو نداره. انتظار داشت اونجا چیکار کنیم؟ میخواست من نارحت بشم و بگم ببخشید قربان از این به بعد هر چی شما بگید و هر توهینی بکنید قبوله؟ من خفه میشم؟ میخواست اینارو بشنوه؟ به جز اینا من از این حالت بعضی پسر ها که با ((تهدید به کات در حالی که توی ذهن شون واقعا نمیخوان کات کنن)) میخوان دختر رو کنترل کنن متنفرم و خط قرمزه برام چون واقعا بازی دادن آدم هاست وقتی متوجه میشن بهشون علاقه داری. این چیزی نیست که من بتونم تحمل کنم. راستش تا قبل اون شب که بریم مشاوره احتمالش رو میدادم که بتونیم رابطه رو درست کنیم و علی هم مشتاق باشه. دیده بودم توی چت چندین بار من رو ایگنور کرده بود ولی میخواستم طبق یافته های توی رفتار تلگرامی قضاوت نکنم چون هم علی حالش خوب نبود و هم این که درست نیست این کار و تا چشم تو چشم کسی نشدی نمیتونی قصد واقعی اش رو بفهمی. اون شب من بی تفاوتی رو توی چشم هاش دیدم و وقتی قضیه اون شب آخر رو فهمیدم که از اون رفتار کنترل گری زشت استفاده کرده واقعا دچار دیتچمنت ازش شدم.

الان اومدم که کار های پایان نامه ای که قبول کردم رو انجام بدم و حالم خوبه. آقای کافه دار ازم میپرسه منتظر کسی هستید؟ میگم نه و با خودم لبخند میزنم؛ تنها بودنم قشنگه. آسونم هست:) اما من به خاطر آسون بودن انتخابش نکردم، چون علی داشت بهم آسیب میزد و متوجه کردنش شاید چیزی نباشه که میخواد. 

رفته رفته بهتر شدن خودم رو حس میکنم و دارم دوباره خود تنهام رو پیدا میکنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۱۲
bee

امروز برای اولین بار کسی رو جایی رسوندم تنهایی:)) مامان رو رسوندم آرایشگاه. وقتی منتظر بودم رفتم یه دوری زدم و اومدم، برگشتنی ها جا نبود که توی کوچه زیاد جابه جا بشم و مجبور شدم جایی باشم که آفتاب صاف میزد توی مغزم. برای علی به صورت ناشناس یک گیف فرستادم و جواب خاصی نداد. ولی گفت که نارحت نیست و این خوبه. راستش نمیدونم واقعا حسم بهش چیه فقط میدونم چشم ها و ابرو های کلفتش رو دوست دارم. یا 3 تا خال روی صورتش. اما داره بهم آسیب میزنه و نمیدونم درسته ادامه دادن یا نه؟ از طرفی اون هم از یه سری رفتار های من با خودش ناارحته و معلومه خیلی نارحته چون دیگه تقریبا بهم جواب نمیده و پیام هم نمیده. با خودم فکر میکنم این ده روز حتی دلش برام تنگ نشد؟ یا با خودش فکر نکرد در مقابل حال بد من مسعوله؟ یا چطوری تونست بگه همه که همه چیز تقصر توعه؟ هر وقت آماده تغییر کردن بودی بگو؟ چطور تونست به من بگه آرامش رو نتونستی فراهم کنی بهوونه نیار؟ چطوری تونست همچین چیزایی بگه. من که هر کاری تونستم براش کردم...

شاید هم بودن توی این رابطه به صلاح نیست.با این که هنوز هم دوستش دارم. بسیار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۱۴
bee

حرف های دیشب علی حالم رو به هم زد. دیگه نمیدونم دوستش دارم یا نه. راستش دلم هم براش تنگ نمیشه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۵۵
bee

میخواستم به ترتیب نویسم ولی نمیتونم مرتب کنم و لزومی هم نداره که مرتب بکنم. فقط میخوام بنویسم تا ذهنم تخلیه بشه. ناراحتم که دفعه آخری که براش وسط روز بدون دلیل SMS قلب فرستادم نمیدونستم بار آخره. اون موقع توی مترو بودم و داشتم میرفتم قایم پیش استادم. همون روز هم فکر کنم بود که رفتیم سالن آی تی کنار هم نشستیم و اون حرف کسشر رو زد که تریگر همه دعوا ها و جدایی مون شد. تازه با هم آشتی کرده بودیم و در حقیقت رابطه رو با CPR نجات داده بودیم. بعید هم نبود که موندنی نباشه. اگه میدونستم بار آخره که برای قلب میفرستم دوباره میفرستادم و دوباره و دوباره. بار آخری که لپش هم بوسیدم یادم نمیاد. احتمالا چند شب قبل بوده که با هم با اسنپ برگشتیم خوابگاه. میدونی خیلی کاراش نمود دوست داشتن بود، مثلا اون روزی که اون اتفاق بزرگ غم انگیز براش افتاده بود و با اون وجود رفته بود برای من خرس و کادو بخره. یا اون روزی که از شهرشون اومده بود و قبل این که بره خونه اومد منو ببینه. یا اون روزی که اومد با هم بریم برای من لپتاپ بخریم که تنها نباشم. یا حساس بودنش به این که من بار رابطه رو تو اون مورد که الان نمیخوام بنویسمش تنهایی به دوش نکشم. یا کلا هیچ وقت من ازش خودخواهی واضحی در عمل ندیدم. هر چقدر که این دفعه های آخر خودخواهی دیدم، توی حرف بود. یعنی حرفی زده بود که من انتظار نداشتم و حاضر نشده بود مسعولیت اش رو قبول کنه. شاید بلد نبود، شاید من باید بهش یاد میدادم. شاید نباید اینقدر ازش انتظار میداشتم که بدونه. شاید باید وقتی این چیزا رو دیدم توی بحث های متوالی مون، به جای این که به خاطر خود حرفش که اشتباه بوده ازش توضیح میخواستم، باید سعی میکردم بهش یاد بدم که تو برخورد با یه خانم این چیزا مهمه و تو باید سعی کنی این صحبت ها رو اینطوری انجام بدی یا ندی. میدونی اون فکر میکرد که برابری و فمنیست به این هم منجر میشه که اپروچ ات تو رابطه با یه خانم مساوی با یه آقا باشه و این که یه سری ظرافت هایی داشته باشه که شاید کاملا یاد گرفتنی بوده و شاید شرایط جوری بوده که یاد نگرفته به هر دلیلی. من دلم برای لوس بازیاش هم حتی تنگ شده در این لحظه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۲۵
bee