ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز روز مفیدی بود. بعد سال ها مقاله ام را نوشتم و برای استاد فرستادم. باشگاه رفتم و سر کلاس گوش دادم و کم وقت هدر دادم. غذای مضر هم نخوردم. پروپوزال بابا هم براش اصلاح کردم. خوشحالم و میخوام بخوابم. فردا کشیکم و مورنینگ با منه. دوست دارم فردا بعد بیمارستان برم اون یکی بیمارستان کتابخونه درس بخونم :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۲۰
bee

How do I walk this Earth?
So much work at first it goes
How should I walk this Earth?
So much worse the further, the further you go

Go, take off a load
Letting your wings unfold
And keeping everything down to a minimum
Everything a bit low
Tell 'em what you know
Not all that you know though
The truth be told
You need it more than you thought
But you're managing
That's how you evened out, out

Keep on walking that line, the fine line
Between the wrong and the right
You get yours, I'm gonna get mine
Is that what you signed for?
They're feeding you lines
To keep you on their side
It works every time

What you got to live for
Now you got the whole of the world at your feet?
And how much more
Can you pass yourself 'round?
What you got to live for
Now you got the whole of the world at your feet?
But you're still shaking
You need to make up some ground

Go take off a load
Letting your wings unfold
And keeping everything down to a minimum
Everything a bit low
Tell 'em what you know
Not all that you know though
The truth be told
You need it more than you thought
But you're managing
That's how you evened out, out

.

دارم فکر میکنم اگه چه طوری بود میتونست بمونه؟ مثلا اگه درک بیشتری از توی رابطه بودن داشت و میدونست چطوری باید دل یه نفر رو به دست بیاره و برای همه چیز دو دو تا چهار تا نمیکرد. اگه بلد بود وقتی اشتباه کرده مرد باشه و بپذیره. اگه بلد بود درست عذر خواهی کنه و تغییر رفتار بده. اگه میدونست به عنوان کسی که توی رابطه است باید حد و حدود خودش با بقیه آدم ها رو مشخص کنه. آدم که یه رابطه پایدار رو با چار تا دوستی معمولی با آدم هایی که دو ریال نمی ارزن یکی نمیکنه. ارزششو نمیدونست. بلد نبود تلاش کنه حتی وقتی که گند زده و نمیدونست چطوری باید ورای ریاضیات عمل کنه تا آدم ها توی زندگی اش بمونن و جس کنن جای درستی وایستادن. من خیلی تلاش کردمو همه حرفیه که هر دفعه میزنه. تو اصلا ایده ای نداری تلاش کردن چیه. هر جور دلت میخواد با هر منطق تخمی ای که تو سر نوب اته عمل میکنی و فکر میکنی اگه بقیه مطابق قانون تو بازی نکنن تویی که تلاشتو کردی و مظلومی و بقیه بهت جفا کردن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۵۲
bee

استاد قشنگمون دعوا مون کرد که تو پرونده ها شرح حال و سیر بیماری ننوشتیم. آسی مون کردن تو یه روتیشن میگن بنویسین تو یکی دیگه میگن ننویسین. وضع مسخره ایه. امروز استاد خودم هم زنگ زد و گفت چرا همت نمیکنی؟ چرا کار هات رو انجام نمیدی؟ چرا مقاله ات رو نمینویسی؟ چرا نمیقهمی این هان که باعث افسردگی (من!) و تو میشن؟ خحالت کشیدم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۲۵
bee

از به گایی خسته ام. پس رها اش میکنم بره و خودم میمونم و خودی که دوستش دارم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۲۳
bee