ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

لیست مواردی که در حال حاضر خاطرم را آزرده کرده اند:

1- مدت زیادی در خانه بوده ام، مادرم در مورد همه همه همه مواردی که مرتبط با من است نظر می دهد و مداوم می گوید: ببین فائزه این طوری است! واقعا چرا نمی تواند قبول کند انسان ها متفاوت هستند و اهداف و خواسته های متفاوتی از زندگی دارند و دلیل نمی شود یک صراط مستقیم برای همه انسان ها وجود داشته باشد. در حقیقت عدم پذیرش من منحصر به فرد با خواسته های منحصر به فرد از زندگی. در خانه مداوم تحت نظارت و قضاوت والدینم هستم و اصلا این مورد پسندم نیست. در این مورد خوابگاه را حتی! ترجیح میدهم. و این که همگی این احساسات انتقادی به پدر و مادرم در کنار این که فکر میکنم مجبور هستن تا چند سال دیگر برای مدت زیادی ترکشان کنم آزرده ام می سازد.

2- از نظر روحی نیاز به مدتی استراحت دور از خانه دارم! در اپیدمی کرونا به سر می بریم و تحقق این امر مشکل است. هر چند اگر گواهینامه داشتم شاید میتوانستم حداقل 1 روزه با محدثه برویم فار فار اوی، ولی خب ندارم و چندین بار است که رد می شوم، و قبول شدنم برایم غیرممکن به نظر می رسد. به آموزشگاه مزخرف صادقی هم زنگ زدم و گفتند که به خاطر کرونا امتحانات رانندگی به حالت تعلیق در آمده است. البته این دو مورد بود که در یک مورد ذکر گردید. هر دو به یک میزان آزار دهنده هستند.

3- مقاله PTC برای بار دوم ریوایز خورده و حتما بازنگری اش را من باید انجام بدهم! غلط کردم که صفر تا صد یک کار را به عهده گرفتم، باید مثل همه بقیه مرده خواری کنم و یک تیکه از یک مقاله را نوشته و اسمم را در لیست همکاران جای دهم! دریغ که این کار ها به من نیامده است.

4- رزیدنت لاشی را به خاطر دارید؟ کاشف به عمل آمد که من هم دست کمی از وی ندارم و با علم به این که قرار نیست بهش احساسی داشته باشی باهاش Fliriting کردم. هر چند متوجه شدم وی ابدا تمایل به پنهان کردن نیات خویش ندارد و من هم ندارم اما وی از من پیشی گرفته است و در صورتی که باهاش تصویری صحبت نکنی تمایلی به صحبت کردن باهات ندارد :))))) من هم به دو دلیل موافق نیستم: 1- عدم وجود پرایوسی کافی در خانه  2- توی ویدیوکال زشتم آخه!!!! قشنگ آدم را 32 درجه زشت میکند. 3- وی هم زیبا نیست و خیلی ترن آف است اصلا این تماس تصویری. دیگر در موردش این را بگویم که تمایل شدیدی به ساپورتیو نشان دادن خود از نظر روانی و هم چنین ابراز من قدرتمند هستم را دارد. تمامی مدتی که باهاش Flirting کردم شاید 16 ساعت بود و بعدش فهمیدم اگر طولانی مدت به این رابطه مزخرف لانگ دیستنس ادامه دهم آرامش روانی ام را از دست میدهم و باهاش کات کردم:)) و از آن جا به بعد هم چنان سعی بر ادامه دارد اما من میدانم وی اصلا تایپ من نیست و نباید به مسخره بازی ادامه دهم.

5- کرونا! امانم را بریده! نه میتوان به راحتی و بدون عذاب وجدان از خانه بیرون رفت، نه هیچی. باید همینطوری بشینی توی خانه و فقط زنده بمانی! ای کاش ایمنی میداد حداقل! ایمنی هم نمی دهد! آدم را به وحشت می اندازد،‌پس کی قرار است ریشه کم شود؟ آدم از پاسخ هیچی میترسد. تا کی اینطوری باشیم؟

6- به علت تمامی موارد بالا، روی درسم تمرکز کافی ندارم و تقریبا از امتحانات قبلی به اینور هیچ درسی نخوانده ام. این موضوع هم بسیار آزار دهنده است. هر چند الان کمه بهش فکر میکنم دست خودم است.

7- عدم باشگاه. احساس میکنم دیگر هیکل سابق را ندارم و سکسی نیستم. لاغر و چرب شده ام و مس عضلانی ام کاهش یافته. ناراحتم میکند که کی قرار است دوباره شبیه همان موقع هایی بشوم که بدنم را دوست داشتم؟

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۸:۵۶
bee

هر دفعه این ها بحثشان می شود مثل بچگی هایم اعصابم به هم میریزد. میدانم همیشه همین آش و کاسه است و چیزی تغییر نخواهد کرد؛ شوخی خنده هایشان با خودشان است، دعوا هایشان جلوی ما و پرسرصدا تر از بقیه چیز ها. اما مگر ناخودآگاه آدم حالی اش می شود؟ به خودم می گویم: تخمته بابا،‌ مگه بار اولشونه؟ تو فقط قاطی این بحث های مسموم نشو. اما خب باز هم احساس ناتوانی و ضعف می کنم و دیگر دلم نمیخواهد درس بخوانم یا مسق بنویسم و فقط دلم میخواهد از خانه بروم. گفتم رفتن از خانه؛ صبح مامانم گفت: نگاه کن چقدر موهای سفیدت زیاد شده! گفتم: از بس حرصم میدین، دلم نمیخواد باهاتون زندگی کنم. گفت: تقصیر دوست هاته که این فکر ها را میکنی. بله! تقصیر دوست هایم است. تقصیر دوست هایی است که 6 ماهه ندیدمشان. همیشه دنبال ((مقصر)) میگردند و هیچ وقت و مطلقا هیچ وقت ((مقصر)) خودشان نیستند. هنوز هم فکر میکنند 12 سالم است که هر چه دور و برم رخ دهد بخواهم و قوه پردازشی نداشته باشم. واقعا متوجه نیستند که لیترالی! میخواهم تنها باشم. 

اون روز به نیکو گفتم: برام مهم نیست بعد از 30 32 سالگی خانواده ام را برای مدت زیادی رها کنم. چون احساس نمیکنم دینی داشته باشم که به خاطرش آینده ام را نابود کنم و برای ((ماندن))‌در جوارشان در های زیادی را به روی خودم ببندم. بعد زدن این حرف پشیمان شدم اما الان دوباره برگشتم سر همان خانه. هر چند، خانواده آدم هر چقدر هم کارا باشد،‌ زندان نیست. یاد اون قسمت از دکتر هاوس افتادم که پسر رومانیایی پیشنهاد فورمن را قبول نکرد چون وزن خانواده اش برایش بیشتر بود.

باز هم آدم است دیگر،‌ هر روز جدید می شود.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۲
bee

قبلا به یکی از دوست های نسبتا صمیمی ام ابراز علاقه کرده بود، تصادفا (یا لااقل فکر میکنم تصادفا)، قرار شد با هم کار انجام بدیم. همون روز اول گفت که بیا واتساپ تصویری حرف بزنیم؛ من گفتم چرا دکتر؟ مصاحبه کاریه؟ جوابی نداد و وقتی که زنگ زد خیلی سارکستیک حرف زد و مضمون نه چندان پنهانش این بود که: نمیکنمت که حالا:))) و یا: امل بازیا چیه که در میاری:)) . ولی اهمیتی ندادم و بعدش هم چون خیلی صمیمی تر از بقیه آدم هایی بود که باهاشون کار کرده بودم، یکم برام عجیب بود. هنوز هم نمیدونم مدلشه یا چی؟ ولی من تمایل دارم حدود حفظ بشه و توی رابطه کاری صمیمیت زائد نباشه. برای همین خیلی رسمی دارم پیش میبرم، ‌هر چند که اون موازی با من نیست. اولین باریه که با کسی اینقدر متفاوت و شاید به تعبیر بعضی ها لاشی سر و کار دارم و زیاد نمیدونم چطوری باید مدیریتش کنم. ولی اگر بتونم این رابطه رو حرفه ای نگه دارم،‌دیگه رابطه ای نیست که نتونم حرفه ای نگه دارم:)

پی نوشت: چرا لاشی ها جذبه جنسی بیشتری نسبت به بقیه دارند؟  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۱۱
bee

خیلی وقت است طولانی و حقیقی در وبلاگم ننوشته ام. چون سرم را گرم مطالب بی خودی کرده ام. میخواستم بنویسم: سرم شلوغ بود. اما میدانم دروغ است. من سرم را بیهوده گرم توییتر و اینستاگرام و تلگرم کرده ام. وقتی این همه فکرم را مشغول مطالب زائد و بیهوده میکنم،‌ معلوم است که برای مطالب مهم جای کافی نمی ماند. دلم میخواهد اکانت اینستاگرامم را پاک کنم اما دوستش دارم. نمیدانم،‌ شاید خویشتن داری در استفاده از سرچ ایستاگرام روش بهتری باشد. 

ترم قبل دوره امتحانات بسیار مشکلی را سپری کردم چون به استادم قول* داده بودم معدل بالایی بگیرم. با اعتماد به نفس! و از طرفی بهم گفته بود که برای باسواد شدن باید رفرنس بخونی! این دو تا با هم برای من استرس بسیار بالایی ایجاد کرده بود. این ترم قولی ندادم. حتی دیگه ندیدمش. بهش گفتم: میشه بهم موضوع مقاله مروری بگی که بنویسم؟ هیچی نگفت. و این ماشه قطع رابطه نسبی مان را کشید. دیگر صحبت نکردیم؛ فقط یکی دوبار به استوری های اینستاگرامم واکنش نشان داد و یک بار بروشور برگذاری یک وبینار را که فکر میکردم برایش جالب باشد در واتساپ باهاش به اشتراک گذاشتم. دیگر هیچی. ترم پیش نقش خیلی مهمی در  زندگی تحصیلی ام داشت اما این ترم تنها و ساکت بودم. ترم قبل قرار یک کار پژوهشی فوق العاده داشتیم؛ نشد. چون همکار های طرح همکاری نمیکردند. خیلی کار کردم، سه چهار بار رفتم بیمارستان، اورژانس، با این و اون حرف زدم، پروپوزال نوشتم، چند بار تو دفترش جلسه گذاشتیم با همکارای دیگه و ... . ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد در حقیقت!

الان امتحان هماتو دارم و دو روز گذشته را به شدت بی حال بودم و زیاد درس نخواندم و نگرانم.

باید یک پروپوزال هم بنویسم و میدانم که دیگر نباید زود به چیزی امیدوار شوم. دیگر یاد گرفته ام زود امیدوار نشوم و بدانم همه چیز خیلی ناهموار تر از آنی است که به نظر می رسد و باید باهاش مواجه شوم. مواجهه شدن مهم است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۰:۰۶
bee

به نظرم یکی از مشخصه هایی که انسان های کمالگرا رو خیلی اذیت میکنه اینه که خودشون رو دست کم میگیرند و مدام به این فکر میکنند که کارشون قابل ستایش نیست. بنابراین میخوام تلاشم رو جدی بگیرم هر چند که میتونست بیشتر باشه اما برام اهمیتی نداره. I appreciate my efforts

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۵۰
bee

هر چی بیشتر پیش میرم، بیشتر میفهمم برای رسیدن به هدفایی که توی ذهنمه باید رشته ای رو بخونم که ازش متنفرم. یعنی بیوشیمی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۲
bee