امروز صبح ساعت ده دقیقه به ۷ بیدار شدم. از ۸ تا ۱۲ مورنینگ و درمانگاه بودم. مریضم بهم شرح حال نداد و با حالتی خاص و ایما و اشاره به سمت مطب دکتر اشاره میکرد که اومدم استاد من را ببینه چرا تو از من سوال میپرسی. عملا هیچ نگفت. الان که فکر میکنم دختر هایش هم طوری بهم نگاه میکردند انگار قصد آزار مادرشان را دارم. اما حالا فکر میکنم نکند خانومه نمیتونست! حرف بزنه؟ هر چی که ازش پرسیدم با سر جواب آره یا نه داد و اکثرش را گفت نه. نه راستی گفت هر ۳ ماه برای داروهام میام:/ آخیش.
خب زبونت کرایه میخواد زن؟!
موقع برگشت وسط راه سرویس ایستاد و گفت سوار ماشین بغل دستی بشیم! نمیدونم داستانش چی بود ولی هر چی بود سر تفکیک جنسیتی و خانوم ها و آقایان با هم در یک سرویس نباشند تا آلت کسی اشتباها در کسی نرود بود و منزجر شدم. سردرد بودم از همان ساعت های ۱۱ سرم درد میکند حتی هنوز هم. موقع جا به جا شدن ناخنم به میله داخل اتوبوس خورد و شکست. دلم میخواست گریه کنم حتی هنوز هم. از آن سردرد هایی است که دلت میخواهی گریه کنی تا خوب شوی اما گریه ات هم نمی آید و حتی با گریه بدتر می شود. ظهر داخل مغازه کنار سلف هر چی گشتم کارت بانکی ام را پیدا نکردم توی کیفم. زهرا خرید هایم را حساب کرد و بالا هم که امدم هر چی توی کیفم را گشتم نبود. صبح که از مغازه توی بیمارستان چیزی خریدم به نظرم آمد مرد فروشنده کارتم را بهم نداد اما توی دلم گفتم خب حتما داده دیگه. نمیدانم شاید یادش رفته. فردا صبح میروم ازش میپرسم. زنگ زدم به مامان که به اون یکی کارتم پول بریزد. بهم گفت کارت قبلی ات را بسوزان! از شدت سردرد واقعا عصبانی شدم از شنیدن این حرف ولی چیزی نگفتم. آخر چه کسی ممکن است رمز کارت من را داشته باشد و تصادفا پیدایش کندو ازش استفاده کند؟! واقعا حال فکر کردن به این سناریو های بدبینانه را ندارم. سرم هنوز درد میکند. کمی خوابیدم و تلفنم را روی ویبره گذاشتم تا اگر دوست پسرم زنگ زد باهاش حرف بزنم. دلم برایش تنگ شده. دفعه قبل روز پنج شنبه و در حد نیم ساعت دیدمش. اگر الان پیشم بود شاید سرم درد نمیکرد. نگرانم نگران خیلی چیز ها. نگران امتحان. موقع روشن کردن کتری حواسم نبود و شعله کبریت آمد سمتم و ناخنم را سوزاند. سیاه و زرد و شیری شد و بوی بسیار عجیبی داد. فکر کردم تحملش را ندارم که بعد از مرگم بسوزانندم. راستی داخل مغازه که بودیم توی کیفم را میگشتم کتاب و پلنرم را که برای روز اول اول در آن نوشته بودم دست زهرا دادم و گفتم لطفا داخلش را ببین که کارتم نیست؟ صفحه اول پلنرم را کاملا خواند و بسیار عصبی شدم.دوست پسرم بهم پیام داد و گفت که او هم حالش خوب نیست و عصر بهم زنگ میزند. دوست داشتم خودش را ببینم نه که تلفنی باهاش صحبت کنم. چای ام سرد شد و کار های بسیاری دارم.