ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دلم برای رعد و برق تنگه:(
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۸:۵۳
bee
واقعا مسخره ست ک تفکرات مزخرف بقیه روت تاثیر بزاره و حتی ی ذره نحوه فکر کردنت رو تغییر بده:/ مسخره ست ک اهمیت بدی به این چیزا! واقعا که :/ به نظرم این ک ب چ چیزایی اهمیت بدیم و چه چیزایی به نظرمون مهم باشه شخصیت مون رو می سازه و این خیلی خیلی اهمیت داره ک حسی ک بقیه نسبت ب ی سری چیزا دارن بهت منتقل نشه، چون هم فردیت ت رو از بین میبره و هم ی آدم مسخره و بی خاصیت میشی:>| والسلام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۵
bee
دیروز فائزه اومده بود مشهد ولی خیلی زود رفتن ای کاش بیشتر میموندن دلم براش تنگ شد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۳:۳۰
bee
منم پیوستم ب جمع بدقول هایی ک میگن الان وقت ندارم بعدا سر فرصت بهت ایمیل میزنم کامل توضیح میدم:/
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۱
bee
واقعا دانشکده مونو دوس دارم، اما از اکثر دانشجو هاش متنفرم.واقعا ازشون متنفرم نیلوفر گفته بود ک اخلاقای خاصی دارن ک ممکنه دوس نداشته باشی، یا پرهام هم گفته بود مشهدیا اخلاقایی دارن ک تو هفت سال آزاد دهنده میشه اما همش میگفتم ک نه من میتونم باهاشون کنار بیام من خیلی سازگارم و اینا،اما واقعا"" دیگه نمی کشم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۵:۴۲
bee
همیشه این ک مسعولیت اجتماعی ای داشته باشم و انکار میکردم و خیلی خیلی خودخواه بودم و به تنهایی زندگی میکردم و فکر میکردم وظیفه من اینه که فقط خودم پیشرفت کنم و توی دنیای خودم اون طوری ک دلم میخواد زندگی کنم و ب بقیه ینی اونایی ک طوری رفتار میکردن ک اذیت میشدم ب چشم سرعت گیر نگاه میکردم.اما امروز چیزایی شنیدم از یکی از افراد نزدیک زندگیم ک متوجه شدم باید ی ذره از اینی ک هستم تغییر کنم.شاید این خیییییلیییی کم تو رو از خلوتت خارج کنه اما ب هر حال تو ی مسعولیت اجتماعی بسیار مهمی نسبت ب کسایی ک بهت نزدیکن داری.تو باید سعی کنی ک اونا رو ارتقا بدی همون طور ک اونا این کار رو دارن ب روش خودشون برای تو انجام میدن.شاید اونا درکت نکنن و ندونن برای این ک تو رو ارتقا بدن باید چیکار کنن،اما ب نظر من ب محض این ک متوجه شدی باید چیکار کنی ک اونا ارتقا پیدا کنن و این توانایی رو در خودت دیدی، نادیده گرفتن این امر و عدم مبادرت ب انجام این مسعولیت اشتباهه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۹
bee
بخدا دیگه نمی کشم اینجا خیییلییی دلگیره:((صب زود از خواب
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۶
bee
اعتراف میکنم در تاریخ 17 مهر 96 دلم خییییلییی برای خونمون تنگ شده وهر چی سعی میکنم حواسم رو پرت کنم و سرم و شلوغ کنم فایده ای نداره:/چرا باید امیر علی آخه زنگ بزنه بهمدل من رفت آخه پسرخیلی بدجنسه:(((چطوری بقیه با لاک زدن! دلشون وا میشه://
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۹
bee
به نظر من عشق چیزی نیست که به راحتی بشه در موردش حرف زد!مثلا هر کی ک من مدت نسبتا زیادی بهش فکر کردم فقط حاصل تلقین خودم به خودم بوده، وگرنه واقعا دوستش نداشتم، چون همیشه بعدش ب نظرم کمرنگ شده اون آدم؛ پس چه جوری میشه با ی نفر زندگی کرد تا آخر هم باهاش موند وقتی که دوستش نداری!خب شایدم مجبور نباشی دوستش داشته باشی و همیشه نباید انقد ایده آل گرا بود چوم که اون موقه مجبوری دوستش داشته باشی؛ولی خب این ک زندگی نیس!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۲:۲۱
bee
امروز رفتم برای اولین بار جای رت ها رو عوض کنم:)))خییلی باحال بود! باکس اول و تو بیست دقیقه!!!!اوکی کردم، باکس دوم و ک میخواستم اوکی کنم ی نفر داشت از اتاق استفاده میکرد،بعد رت هامو گزاشتم ی گوشه خودم رفتم لاتکس جدید بگیرم قبلی ها خیس شده بود:///بعد تو آزمایشگاه باز بهم گفتن چرا از اینجا لاتکس برمیداری://///واقعا مسخرست ک هر دفه دانشجو رو برای ی همچین چیز مسخره ای کوچیک میکنن:/دفه قبلم ک با دکتر رحیمی رفتم بهمون همین گیرو دادن:/واقعا زشته!انقدم حالم بد بود همون موقه میخواستم باهاشون دعوا کنم:/بعد برگشتم اتاقو قفل کرده بودن:/مجبور شدم تو اتاق تکثیر برم:/بعد رت ها خییلی مضطرب بودن خیلی!واقعا ازم میترسیدن:/منم ازشون میترسیدم:/بعد یکیشون میخواست دستمو گاز بگیره جیغ زدمدو تا خانوم داشتن کار میکردن اومد یکیشون کمکم کرد دمش گرم:)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۷:۱۰
bee