ناهموار

بایگانی
آخرین مطالب
دو روز کامل نشستم ۳۰۰صفحه کتاب بخونم:/ باید بیوشیمی بخونم برا امتحان ۵ ش ، پروپوزال بنویسم، اراعه علوم اعصابو بیخیال، میگمشون وقت نکردم، پوستر و طراحی کنم، برم پرینت بگیرم، مال مرضیه م باید تمرین کنم!!!!! این همع کار:(((( پی نوشت:چقد از پسرای ورودیمون متنفرم!
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۷
bee
مثلا اینطوری بگذره ک بگی اه چرا هیچکی بهم پیام نمیده بعد تا یکی بت پیام میده میگی ک اه چرا نمیره زندگیمو کنم:/ تعریف هیچکی مهمه"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۵:۵۸
bee
جمعه ای که باران بارید مطهره ای که در این هوای فوق العاده بیرون نرفت من بدون تو چقدر همه چیز کمرنگه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۵:۳۰
bee
گاهی انقدر یهویی متوجه حقیقت هایی میشی ک فقط میتونی همه انرژیت و صرف نگه داشتن بغضت بکنی و بازم نتونی پی نوشت؛ فصلی جدید در راه است پی نوشت؛از صفر شروع میکنم، میتونم؛ قطعا میتونم پی نوشت؛این ک کسی ندونه چقد قوی ای، خودش قوی ترت میکنه
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۷
bee
ولی کوتاه کردن مو باید جزو موارد قطع عضو محسوب بشه:/
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۰
bee
نه من ی اشتباهو دوبار تکرار نمیکنم نه نه نه آره نه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۲۶
bee
اثن خسته نیستم ولی میترسم فردا خواب بمونم:((( از الان بیشتر برا این ک نگران بد ی خوب دادن امتحان فردا باشم نگرانم ک صب چجوری پاشم:((( طبق معمول: رنک ک نمیخوام بشم:)) شیش نمره و نگرفتمم فدا سرم:)) #میانترم آناتومی تنه ۱ ک اصلنشم آسون نیست:))
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۵
bee
میخوام راهمو اشتباهی برم کجا گم شم از خاطرم گم بشی....
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۸:۱۳
bee
خوشحالی ینی از رو تختت بالای درختای تو حیاط و آسمون دیده بشن ، این شانسو تو خونه خودمون نداشتم حتی! حتی صبا م با نور افتاب ک راست میزنه تو چشت بیدار شی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۳
bee
یک روز دیگه هم از زندگیم گذشت ولی هیج لذتی ازش نبردم ی روزی م شاید بشم ی مطهره ۷۰ ساله ک با خودش فک میکنه وقتی ۱۹ سالش بود چ طوری روزاشو میگذروند و شاید با خودم بگم ک ای کاش فقط ی ساعت دیگه اون دختر بی اعصاب و خوشحال بودم کاش فقط ی ساعت ب این فک نمیکردم ک چ اشتباهایی کردم و ای کاش نمیکردم و این ک چقد همه جی فراموش میشه و فراموش شده و چقد هممه اون چیزایی ک بهش اهمیت میدادم بی اهمیت بوده و این ک کاش ب جای این ک عصر جمعه و بمونم تو خابگاه و ب ی نقطه نامعلوم خیره بشم و فقط ب انبوهی از آدما و کارایی ک کردم و حرفایی ک زدم و حرفایی ک شنیدم فک کنم و آخرش ی غم عمیقی رو متحمل بشم بخاطر همه کسایی ک اذیتشون کردم، باید با حوصله آماده میشدم و میرفتم ی کافه کتاب و از زندگیم لذت میبردم، یا شاید ب این فک کنم ک چقد اون مطهره ۱۹ ساله اشتباه کرد ک ب این اهمیت میداد ک سحر دیگه باهاش مث سابق نیست یا محدثه کاری و ناخواسته انجام داده ک تو رو ناراحت کرده یا خیلی چیزای دیگه شایدم اون موقه به این فک کنم ک کاش به جای این ک حسرت بخورم برای زمان هایی ک الکی از دست دادم کار بیشتری میکردم شایدم خوشحال باشم ک بیشتر دوستایی ک انتخاب کردم دوستای خوبی بودن یا مثلا خوشحال باشم ک ی وب پیجی درست کردم ک توش ی نوشته هایی از اون دختر ۱۹ ساله هست و میتونه با خوندنش یادش بیاد ک اون موقه ها چی براش مهم بوده نمیدونم برای مطهره ۷۰ ساله چه چیزایی مهمه اما امیدوارم ک اون در گذشته زندگی نکنه و بتونه چیزی باارزش تر از این ها داشته باشه پی نوشت: شایدم تونسته باشه به گذشته برگرده و از این ناراحت نباشه ، شاید گذشته انقدر گریه کرده ک تونسته خودش و تا حدی صیقل بده ک توجه اون ب خودش جلب کنه،اما گریه های اون نمیتونه برابری داشته باشه با حجم ظلمی ک در حق موجود ضعیف تری از خودش کرده بود؛ ضعیف و باید جدی گرفت چون همون طوری ک ضعیف بودنش این رو ایجاب کرده بود، تونست به قدری قوی بشه ک ظالم و ب گریه بندازه؛ اما طولانی تر.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۲۱:۳۸
bee