صبح باحال بد و احساس دیزوری و درد شدید هایپوگاستر اومدم بیمارستان. مورنینگ نرفتم و تو هوای به این سردی رفتم دنبال دارو گشتم تا بالاخره یه داروخونه شبانه روزی پیداکردم. سر راه قهوه و کیک گرفتم که مثلا بشه صبونه. از دیروزظهر هیچی نخوردم. دیدی بعضی مردا هستن که همه دخترا میدونن هر وقت بخوان میتونن نهایت با اون باشن؟
الان میفهمم که شاید همه این مدت علی از اون آدم ها بوده. دلم گرفته. دقت کردم هر کدوم از دخترامون جراحی قائم بوده علی فالوش کرده. چرا هر چی گفتم از خودش دفاع نکرد؟ چرا یه کلمه نگفت که اینجوری نبوده؟ شاید واقعا هست دیگه... دلم گرفته. من دلم میخواست بچه داشته باشم. حتی خودم دلم نمیخواست، علی کاری کرد که خودمو محبور کنم بخوام. الان بچه های کوچولو رو که تو بیمارستان و توی سرچ اینستام پر شده رو میبینم و فکر میکنم چقد فکر میکردم بهش نزدیکم. ولی دورم. علی هیچ وقت مال من نبوده. شاید برای همین اصلا فالوم نمیکرده... . احساس میکنم بهم خیانت شده. الان توی چشمام هر لحظه اشکه ولی قلبم خالی خالیه.
.
دارم فکر میکنم که من مگه چند متر با پتاسیم کلرید توی اتاق سی پی آر فاصله دارم؟ چرا ماکسیمم من بازم براش کافی نبود؟ من چی براش نبودم که توی پست های دخترای دیگه بود و هنوز دنبالش میگشت؟ محبت نمیکردم؟ در دسترس نبودم؟ زشت بودم؟ تمایلاتمون فرق داشت؟ کدومش بود؟ من که داشتم همه اونی که میتونستم می بودم...چرا من کم بودم...
.
من اصلا آدمی نیستم که برم سمت بقیه. وای میستم بقیه بیان سمتم. علی رو توی اولین بخش استاژریم دیدم و اون اومد و باهام نایس بود. اون اومد و بهم شرح حال نوشتن یاد داد و جلوم وایستاد و استتوسکپم رو راست کرد. نکنه با همه همین طوری بوده و اولین کسی که بهش پا داده من بودم؟ نکنه با همه همیشه همین طوری بوده و تصادفا من اوکی دادم؟ نکنه؟
منم توی بیمارستان پیدا کرد. حتما فالو کردن دخترای دیگه توی بیمارستان هم به همین قصد بوده و هست... اون که منو از بقیه پنهان میکنه.. چرا اون روز توی بیمارستان که روی پله ها نشسته بودیم گفت بیا بریم تا کسی ندیدتمون؟ قلبم درد گرفت. من چقدر اون برام خاص بود.. چقد زیاد... چقد زیاد باهاش اینده دیده بودم... :(
دیدی با خودت میگی همه مدت چطوری فلانی نمدید چقدر زیدش لاشیه؟ مگه این واضح نبوده؟ الان میفهمم چه طوری. این طوری! این طوری که تو دوستش داری و همه چیزو توجیه میکنی. گوشی اشو نمیده دستت؟ راحت نیست با این قضیه؟ هزاران دختر رو فالو میکنه؟ رمز اینستاشو نمیده وقتی تو در حد مرگ نگرانی؟ براش مهم نیست که نگرانی؟ جلوی یه زن دیگه بهت توهین میکنه؟ با خنده میگه دوستم الان همزمان با 3 نفره؟ دوستش لاشی خالصه؟ با خودت میگی نه بابا مهم نیست که. رفتارش جلوی من که همیشه خوب بوده. با من استوری نمیزاره؟ خب چون ازدواج نکردیم. نه جانم اون بالقوه ها رو بیشتر از اونی که تو فکر میکنی میخواد.
.
با این که اینا اصلا چیزی نیست که از علی شناخت دارم و اصلا و ابدا اونی نیست که تا وقتی رابطه مون تیره وتار شد و تازه بعددو سه سال رفتم دیدم کی رو فالو میکنه؟ به این نتیجه ها رسیدم، ولی شواهدی که دارم میبینم اینو میگه. الانم وقتی عکساشو میبینم اصلا فکر نمیکنم اون همچین آدمی باشه، ولی چیزی که الان این شواهد کنار هم میگه اینه... :(. شاید واقعابراش هیچ معنی ای نداشته فالو کردن اون آدما، ولی وقتی کنار این میزارم که منو فالو نمیکرد و منو علنی نمیخواست بکنه و اینقدر لجوجانه روش اصرار داشت روی نگه داشتن اون آدم ها... میفهمم واقعیه. میفهمم من توی یه دیلوژن زندگی میکردم و باورش کردم. سخته باورش برام ولی حقیقیه.