ناهموار

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

از دیشب صبحانه امو آماده کرده بودم. ساندویج کره بادوم زمینی و موز و چنتا از این شیرینی های خراسانی. قبلا علی ازینا برام آورده بود. یه نفر برای مامانش آورده بود. گاهی فکر میکنم باید بیشتر از زمانی که اینجام استقاده کنم. مثلا یه بار برم نیشابور یا که آرامگاه فردوسی رو چرا نرفتم؟ رفتم باشگاه و تمرین کردم و بعدش همونجا دوش گرفتم و رفتم مرکز بهداشت. 4 دقیقه راه بود فقط. وقتی کارشناس داشت برامون توضیح میداد داشتم قاشق ماکارونی رو میکردم تو دهنم و یهو نگاهش خورد بهم و از خنده پاره شد :))))))) چرا حتی یکم جدی نمیگیرم آخه؟ به مامان زنگ زدم. داشت غذا درست میکرد و گفت غذامون خیلی خوشمزه است کاش تو هم بودی. احتمالا الان سی تی آنژیو اقاجانی انجام شده و مشخص شده که میتونه اعزام بشه یا نه اما جرعت ندارم زنگ بزنم بپرسم چی شد. ناتوانم. بارون گرفت موقعی که آف شدیم. خیلی هوای قشنگی بود. به علی گفتم چند ساعت دوست پسرم میشی؟ گفت که عصر میاد دنبالم. غذا درست کردم و سریال دیدم. نمیخوام به مامان زنگ بزنم. دلم میترسه. آقاجانی بی آزارترین آدم کل خانواده بود. هیج چیز بدی راجع بهش وجود نداشت. چقد دوس داشت کتاب بخونه و چقد حسرت تحصیلات بیشتر رو داشت. کاش بیشتر مراقب خودش بود. کاش میدونست زندگی آدم شکننده تر از اونه که با مراقب خودت نبودن ممکنه یه لحظه واقعا از دستش بدی. کاش کار به این سنگینی رو خودش انجام نمیداد. حتی دقیق نمیدونم چجوری همچین اتفاقی افتاده و به شدت میترسم که جزییات اش رو بپرسم از دایی. خسته ام.

  • ۰۲/۰۷/۲۰
  • bee